حسین نوروزی

محمد درویش، نقطهء مقابل من است.

نوشته‌ای برای محمد درویش
 

    محمد درویش، نقطهء مقابل من است.
   فامیل‌اش درویش است، اما خیلی خوش‌تیپ است و با آرایش‌گاه هم میانهء خیلی خیلی خوبی دارد (به عکس نام‌برده دقت شود). من درویش نی‌ ام، اما یک‌دهه است روی آرایش‌گران را ندیده‌ام، خاصه روی ِ مردانه‌اش را!
   او اهل طبیعت است و هوا و زمین پاک. در پی «مهار بیابان‌زایی» هم هست. احتمالا به‌دنبال سرزمینی است بدون بیابان، جایی سرسبز و ازآن‌دست که می‌نویسد. من ولی اصلا میانه‌ای ندارم با این زندگی. با اتکا به پانزده‌شانزده‌ سال رفتار حرفه‌ای در امر سیگار و مغازله‌ای به‌طور میانگین در حد روزانه یک پاکت و اندی، می‌اندیشم که طبیعت در نگاه کلان، بیش‌ترین آسیب را به سیگار ِ بدن رسانده و می‌رساند. نیازی هم به ارایهء دلایل علمی ندارم برای اثبات این گفته؛ خدا می‌داند، من و شما می‌دانیم، و محمد درویش نیز.
   گاهی هم اگر با بیابان‌زایی مخالف هستم، به‌ این دلیل است که ما می‌توانیم با حضور در محیط‌های جنگلی و سرسبز و تالاب‌های خوش‌منظره، سیگار بکشیم و ته‌سیگارمان را باندازیم در دل طبیعت و بگوییم که «برمی‌گرده به دامن طبیعت!» و من از جهت دامن ِ طبیعت، البته با این نکته موافق ام.
   دو هفته قبل، وبلاگ‌اش با نزدیک به هزار و صد نوشته، چهارساله شده است. دوست داشتم چیزی بنویسم و به خودش هم گفتم که با اشتیاق خواهم نوشت. اما نشد. نوشتن، حداقل‌هایی می‌خواهد که این‌روزها ندارم؛ روزگار خوش یا کار خوش یا زندگی خوش یا ... این چند هفته با مرگ عزیزان گذشته است و رنج و درد عزیز دیگر. واقعا دلی می‌ماند برای نوشتن؟
   گرچه، در این چندهفته به چیزهایی فکر کردم. مثلا به وضعیتی که ممکن است ما دو نفر، از دو نسل مختلف و متفاوت با آن دچار شویم؛ مثلا «فرض» می‌کنیم در یک دادگاه هستیم:
   محمد درویش، دور از جان و زندگی‌اش، دچار وضعیتی شده که به‌اش می‌گویند نقل‌ونبات زندگی: اختلافات کوچک سازنده!
 درویش واقعا چه دارد برای دفاع در نزد قاضی عادل؟
 
- آقای قاضی! زندگی‌اش شده وبلاگ‌نویسی!
- خب چه می‌نویسد در آن جرثومهء فساد؟
- مهار بیابان‌زایی!
- وای بر ما ... شرم بر تو باد ای مرد...

   واقعا می‌تواند از این‌که چهار از عمرش را گذاشته برای مهار بیابان‌زایی، دفاع کند؟ مهار بیابان‌زایی؟ بیابان؟ زُمُخت نی‌است؟
   من مثلا اگر روزی مشکلی برای‌ام پیش آید، سرم را بالا می‌گیرم و با افتخار حتی دفاع هم نمی‌کنم. لب‌خند می‌زنم و خیره به سیگاری که چون رفیق به پای من می‌سوزد...

   - آقای قاضی! زندگی‌اش شده وبلاگ‌نویسی!
- خب چه می‌نویسد در آن «گرداب» سرسپردگی به امپریالیسم و مبحث تجاوز به حریم فرهنگ؟
- آب دریاها را می‌نویسد آقای قاضی... برای «بانو» می‌نویسد آقای قاضی ... شاعرنویس است آقای قاضی ... دل من است آقای قاضی ... صبح تا شب می‌نویسد آقای قاضی ...
- خب پس چرا تا حالا کشته نشده؟
- ها؟ .. نه.. خیلی درپیت‌تر از این‌ها است که کشته شود.

    من در این موقع سرم را با افتخار بالا گرفته‌ام و زمزمه می‌کنم :«بیابان را سراسر مه گرفته است... ». بانو می‌شنود و با لب‌خندی زیبا، قیافه‌اش را شبیه این آدمک یاهو (:d) می‌کند که یعنی «دیدی زیرآب‌ات رو زدم!». نیش من هم تا بناگوش باز می‌شود و تعهد می‌دهم که از آن تاریخ تا بعد، توجه بیش‌تری نسبت به «زندگی» داشته باشم. و ما تا ابدیت در خوشی و شادی این زندگی ِ شیرین ِ سراسر سبز را ادامه می‌دهیم.

   بله، محمد درویش عزیز. این است تفاوت نوشتن‌های ما. بیابان ِ من کجا، بیابان تو کجا؟
   از این برادر کوچک‌تر بشنو این نصیحت را: از چیزی بنویس که فردا «اروند» جلوی دوستان‌اش در مدرسه صفا کند و بگوید که مثلا «جنگل ابر رو دیده بودین توی تلویزیون؟ اون رو بابای من خراب‌اش کرد و یه مجتمع تجاری توش ساخت این‌هوا!». واقعا به فکر آیندگان باش. این‌جوری که حرکت می‌کنی، زیر چرخ ِ توسعه، له می‌شوی برادر من.
    فکر کن اگر این چهارسال را من جای تو بودم، چه‌ها که نمی‌کردم و چه‌ها که نمی‌نوشتم:
- دویست و سی و هشت شعر عاشقانه می‌نوشتم و در قالب سه کتاب با عناوینی چون «ماه تنها در وطن تو زیبا است»، «ملوان‌ها، شعرها، زن‌ها» و «عکس‌ها، کافه‌ها، زن‌ها» منتشرشان می‌کردم. معلوم است که به کی تقدیم‌شان می‌کردم. (فرق کلمات را ببین! چه‌قدر لطیف و لازم برای زندگی شیرین!)
- بالاخره در خلال چهارسال، متقاعد می‌شدم که باید فکری برای بازخوانی و انتشار رُمان مادرمُرده‌ام بکنم. حتی یک رُمان هم دربارهء لذت کشف طبیعت، به‌شیوهء آتش‌زدن درخت‌ها و فراری دادن حیوانات و تماشای فرار ایشان برای کودکان می‌نوشتم.
- روی خودم کار می‌کردم و در پایان سال چهارم، اعلام کاندیداتوری می‌کردم برای ریاست جمهوری. غنی‌سازی سیگار با هم‌کاری سازمان هوا-فضا، اولین طرحی بود که به اجرا می‌گذاشتم.
- به کروبی یاد می‌دادم که اگر رییس‌جمهور شد،لایحه‌ای به مجلس بدهد که بر اساس آن برای کسانی که از طبیعت و محیط زیست می‌نویسند، به‌دلیل ممانعت در گرم کردن نهاد خانواده از طریق جلوگیری از روشن کردن آتش در جنگل‌ها و پارک‌ها و خوردن کباب، مجازات اعدام تعیین شود. (حقیر می‌اندیشد که اگر چهارسال مداوم روی مغز کروبی با یک موضوع واحد و ساده، کار ِ کارشناسی شود، نام‌بُرده جواب می‌دهد و مغز ِ مطلب را می‌گیرد؛ فقط احتمال دارد که در لایحهء فوق، جای نویسندگان وبلاگ‌ها، با اعضای حزب مشارکت عوض شود.)
- و هزاران برنامهء شاد و تفریحی دیگر...

    البته من و شما فرق داریم؛ خیلی هم فرق داریم. من همیشه وقتی صفحه‌ات را باز می‌کنم، فکر می‌کنم به مطب دکترهای حسابی آمده‌ام. مطب‌های تمیز، حرف‌هایی از سلامتی و پاکیزگی، و خوبی و خوشی. احساس می‌کنم کمی زیادی در طبیعت و بیابان (زایی/زدایی) فرو رفته‌ای و اصلا خبر نداری این تهران، چه استعدادی برای آلودگی و نشاط حاصل از آن برای شهروندان دارد. باورکن این‌ها حرف دل است و از روی سیری نمی‌نویسم‌شان. من اصلا میانه‌ای با طبیعت و این‌کارها ندارم.
   اما خوش‌حال ام که چهارسال وقت گذاشته‌ای برای «بیابان». دوستی که اینک به مدد سیگارهای غنی‌شده در کُرات ِ دیگر زندگی می‌کند، اعتقاد داشت: کسانی که با سیگار مبارزه می‌کنند، با ما که آن را می‌کشیم و حال‌اش را می‌بریم، در یک جبهه ایستاده‌اند. آن‌ها حتی بیش‌تر از ما به ماندگاری نام «سیگار» کمک می‌کنند. قبل از این‌که عده‌ای به فکر مبارزه با سیگار باُفتند، واقعا این‌همه آدم با سیگار آشنا بودند؟ نه. تبلیغات، درویش عزیز، تبلیغات خیلی موثر است. من از وبلاگ تو، بیش از آن‌که «مهار»ش را ببینم، «بیابان»اش را به‌یاد دارم.
    آدمی با خواندن وبلاگ تو، احساس می‌کند که عده‌ای هستند که دارند بیابان می‌سازند، و عده‌ای هم هستند که با آن عدهء اولی مبارزه می‌کنند.
   بنده که خود را یک آدم‌حسابی می‌دانم، اعتقاد دارم بیابان در عصر حاضر از هرچیزی ضروری‌تر است؛ چراکه ما در بیابان است که قدر طبیعت را می‌دانیم و می‌فهمیم که چه خوب است که ما می‌توانیم ته‌سیگارهای خود را در دل طبیعت رها کنیم و در لابه‌لای شاخ و برگ درختان، ته‌سیگار مذکور به دامن ِ طبیعت بازگردد.
    باور کن فکر می‌کنم این‌جور که تو، در آن وبلاگ و در محل کارت داری پیش می‌روی، احتمالا چهار روز بعد هم مدافع تبدیل سازمان حفاظت محیط زیست به «وزارت‌خانه» می‌شوی... شما انسان خطرناکی هستی برای زندگی جناب درویش! دست از سر طبیعت بردار، بگذار جنگل‌ها خشک شوند، بیابان‌ها برویند و بزرگ شوند، و ما هر روز از شنیدن اخبار قطع درختان در کجا و کجا دل‌مان نلرزد. تازگی‌ها، مبارزات امثال شما باعث شده است که روی پاکت سیگار عکس‌های زشتی چاپ کنند در راستای زمین و هوای پاک ... خدا از گناهان شما آیا خواهد گذشت؟
  

    درویش عزیز
   خدا می‌داند و بنده هم تایید می‌کنم که شما انسان ِ آدم‌حسابی‌ای هستی. پس لطفا مشکل‌ات را با بیابان حل کن و بگذار گسترش یابد. ایدون باد.
    و البته در آغاز سال پنجم زندگی این وبلاگ، برای تو و اروند آروزهای خوب دارم. این یکی دیگر شوخی نی‌است.

حسین نوروزی