استاد هرمز ممیزی

آقای درویش:  منتظر رتبه نخست هستم!


    سلام
  
   همت والای شما را تقدیس می‌کنم و منتظر رتبه و مقام نخستین برای وبلاگ ارزشمند تو گرامی هستم.

نظم گمگشته مطلوب كجاست ؟
سعي آزاده مصلوب كجاست ؟
دو هزار از پس آن سال گذشت ،
مهر عيسي «ع» به جهان باز نگشت ،
آخرين پرتو سياره ما سوي افول
ذهن خلاقه ما كرده عدول
همه جا خون و خرابي است بجا
همه جا جنگ و تباهي است بجا
همه جا بردن اموال بجا
همه جا خوردن انفال[1] بجا
همه جا زور بجا ، گور بجا
همه جا نغمه ناجور ، بجا
متحير به جهان مي نگرم
مضطرب از دل و جان مي نگرم
بوي آزادگي از ، سوخته اش مي آيد
از عدالت ، رخ افروخته اش مي آيد
شعر من ، با دهن دوخته اش مي آيد
قلمم ، با نوك سركوفته اش مي آيد
 
                                                    هرمز ممیزی

[1] اشاره به سوره انفال آيه 1 “ اي رسول چون امت از حكم  انفال بپرسند جواب ده كه انفال مخصوص خدا و رسول است.

 

هرمز ممیزی به روایت خودش!

    خودم را نماينده بخشي از نسل اول انقلاب مي‌دانم؛ آن بخشي كه به قول زنده ياد مهندس بازرگان از خدا باران مي‌طلبيد، ولي سيل آمد! در طول انقلاب گل به تفنگ‌ها مي‌زدم، ولي به سينما ركس كاري نداشتم؛ چرا كه سياست را با خشونت در تضاد مي‌دانستم. جسم من پير شده اما خودم جوانم و به اميد خدا همچنان جوان باقي خواهم. مانند هر انساني يكي از جنبه‌هاي متفاوت خدا را نشان مي‌دهم. گمان مي‌كنم هر چه خطر پذيري انسان بيشتر باشد امكان رشد بيشتر است.
    اول شهریور 1320در تهران و در خانواده‌ای متوسط اما فرهیخته و اهل مطالعه و گوش به زنگ اخبار داغ روزگار به دنیا آمدم. دیپلم از دارالفنون گرفتم، لیسانسم را از دانشگاه شیراز، کارشناسی ارشد را از دانشگاه ملی و سیکل اول دکترا را از دانشگاه استراسبورگ در رشته  حقوق تطبیقی. 
    نوجواني من با گرايش به هنر شكل گرفت. مدتي نزد استاد اشراقي نقاشي كردم و خيلي زود فهميدم در اين رشته استعدادچنداني ندارم. بنابراين در خانه به تمرين موسيقي پرداختم و علاقه‌ام به موسيقي مرا به كر ملي تهران كشانيد. مدتي نزد استاد ايرج گلسرخي در گروه باس كرملی فعاليت كردم؛ ولي تبعات كودتاي 28 مرداد به تدريج مرا از دنياي لطيف هنر دور كرد و به وادي سخت و گاه هولناك سياست كشانيد. من از حضور كوتاه در عالم هنر، هنرمند نشدم؛ ولي يك درس گرانقدر را از رهبر كر آموختم كه مديريت و رهبري و اقتدار الزاماً توأم با ایجاد ترس و وحشت نيست. هنوز اغلب زمامداران دنیا با ايجاد وحشت انظباط پديد مي‌اورند و نادرند دولتمردانی كه مي‌كوشند بدون استفاده از اجبار و تهديد و در بي غرضانه‌ترين شكل ممكن، فقط با مدد گرفتن از قدرت عشق، كار خود و ديگران را بهبود بخشند. مي‌توان عاشق كوه و دشت بود، عاشق آسمان و ستارگانش؛ عاشق ميهن و مردمانش. يك نفر مي‌تواند به هزاران شكل مختلف عاشق باشد، امّا تمامي انسان‌ها براي هر چيز ديگري بجز عشق تعليم و تربيت يافته‌اند. دانشگاه‌ها در هر رشته‌اي تدريس مي‌كنند، به جز عشق. ارتش‌ها وجود دارند و سال‌ها براي كشتن تعليم می‌بینند، اما براي آموختن عشق  و عشق ورزيدن گويا هنوز زود است. قدرتمندان جهان خيال مي‌كنند كه مردم هنوز به سن بلوغ نرسيده‌اند تا درس عشق را بياموزند.