به یاد یاسر انصاری: روی زیبا سه برابر شده است !

از موج هشتم وبلاگستان حمایت کنیم

    در دومین روز از واپسین ماه فصل بهار 1388 بود که برای یاسر و مژگان نوشتم: روی زیبا دوبرابر شده است ...
    کیست که قبول نداشته باشد یاسری که بعد از پیوند با مژگان جمشیدی در جامعه محیط زیست وطن شناخته شد، قابل مقایسه با یاسر قبل از پیوند نبود! بود؟ انصاری یک تنه سبزپرس را راه انداخت و به عنوان یک شخصیت حقیقی در بسیاری از مناقشات محیط زیستی جامعه امروز نقشی فعال و تأثیرگذار را برعهده گرفت. مژگان جمشیدی نیز در عین حفظ رسالت دیده‌بانی محیط زیست ایران، کوشید تا با ادامه تحصیل در رشته محیط زیست از یک فعال عاشق محیط زیست، به یک عاشق متخصص طبیعت ایران ارتقاء یابد و شگفت‌آورتر این که همه‌ی این دستاوردهای ارزشمند در همین فرصت کوتاه عینیت یافت! نیافت؟ برای همین است که باید به هر دوی این عزیزان بگویم: دست مریزاد ... زیرا حقیقتاً ثابت کردید که روی زیبا دوبرابر شده است ...
    و حال که یاسر، دو سال و یک ماه و 22 روز پس از پیوند با دیده‌بان محیط زیست ایران، ترجیح داد تا از بین ما برود، می‌خواهم به عروس این روزها سیاهپوش محیط زیست ایران بگویم: تو چاره‌ای نداری جز آن که از این پس بکوشی تا روی زیبا را سه برابر کنی ...
    مژگان جمشیدی راهی ندارد جز آنکه از امروز با توانی بیشتر از دیروز، چراغ سبز سبزپرس را روشن‌تر و فروزان‌تر از همیشه بیافروزد و تابناک نگه دارد؛ او باید به همه‌ی ما و به همه‌ی زیستمندان مظلوم و بی‌پناه طبیعت وطن نشان دهد که جای هیچ نگرانی نیست ... من هستم تا فقدان یاسر، آن وکیل مدافع بی ادعای شما حس نشود.
    درود بر روح بلند و پاک یاسر انصاری که هرگز امیدش را در راه دشواری که برگزیده بود، از دست نداد و نشان داد که یک طبیعت‌گرای واقعی و وطن دوست است.

    و درود بر همه ی هموطنان عزیزی که دل در گرو طبیعت دارند و این روزها با شرکت در آیین های نکوداشت این جوان رعنا و برپایی هشتمین موج سبز وبلاگستان جانانه به مژگان نشان دادند که غم او ... غم آنها هم هست و در این هنگامه ی دشوار هرگز تنهایش نخواهند گذاشت.

از سراب باغ شهر تا حقیقت داغ شهر!

    سخنان اخیر محمود احمدی نژاد  در چهاردهمين اجلاس هيأت عمومي سازمان نظام مهندسي ساختمان که در نخستین روز هفته جاری ایراد شد، بار دیگر موجی از بهت، ناباوری و نگرانی در بین بسیاری از فعالان حوزه منابع طبیعی و محیط زیست برانگیخت. رییس دولت دهم در حالی در این سخنان مژده‌ی گسترش سکونتگاه‌های انسانی وطن را به میزان دو برابر مساحت کنونی آن داد و اعلام کرد در سطح دومیلیون هکتار از وسعت ایران‌زمین می‌شود همه‌ی 20 میلیون خانوار ایرانی را صاحب ویلاهایی سه طبقه به بزرگی یک هزار متر مربع کرد که هنوز سرویس دهی به شهروندان کشورش نه تنها در سطح یک میلیون هکتار اراضی مسکونی کنونی که حتا در سطح 347500 هکتار مساحت 31 مرکز استان کشور  هم با لکنت‌های جدی به ویژه از نظر برخورداری از آب شرب و سرانه فضای سبز و خدمات مطلوب شهرداری روبروست. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که در طول 40 سال گذشته بیش از 16 متر از ژرفای آب در سفره‌های زیرزمینی‌اش کاسته شده است؛ واقعیتی که نشان می‌دهد: دست کم 4 دهه است که میزان نیازهای آبی ایرانیان متناسب با ریزش‌های آسمانی کشور نبوده و شهروندان ایرانی ظاهراً چاره‌ای نداشته‌اند جز آن که برای بقای خود از اندوخته مصرف کنند، اندوخته‌ای که همه می‌دانیم با چنین روندی نمی‌تواند پاسخگوی شایسته نرخ زاد و ولد مردم ساکن در این بوم و بر باشد.

    یادمان باشد که در سال 1335 هر ایرانی 7 هزار متر مکعب آب در اختیار داشت ، در صورتی که امروز هر یک از جمعیت 75 میلیون و پانصد هزار نفری ایران  در سال بیشتر از 1722 متر آب در اختیار ندارد و این یعنی فقط 12 متر مکعب فاصله تا مرز تنش آبی! در چنین شرایطی چگونه می‌توان از سه برابر شدن جمعیت در کشوری سخن گفت که 89.7 درصد از قلمرو‌اش در مناطق خشک (Dry Lands) قرار گرفته و سهم قابل توجهی از وسعتش بر روی کمربند خشک جهان استقرار یافته است؟ وقتی میزان ریزش‌های آسمانی در ایران یک سوم میانگین جهانی آن است، وقتی نرخ تبخیر در ایران‌زمین دست‌کم 20 درصد بیشتر از میانگین کره زمین است و وقتی رویشگاه‌های طبیعی جنگلی ما حتا 7 درصد از وسعت کشور را هم نمی‌توانند در برگیرند، چگونه بر طبل افزایش جمعیت و تشویق گسترش افقی سکونتگاه‌های شهری می‌کوبیم؟

    نکته‌ی تأمل‌برانگیزتر دیگر آن است که وقتی نهادهای متولی جنگل‌های شمال و غرب کشور در حفظ موجودیت همین اندک رویشگاه‌های طبیعی با مشکلاتی جدی و تعارضاتی بنیان‌کن روبرو هستند، چگونه انتظار داریم که در سطحی خارج از هیرکانی و زاگرس بتوانیم با هزینه‌ای منطقی و آبی درخور، وسعت فضای سبز کشور را حدود دو میلیون هکتار افزایش دهیم؟ آیا شایسته‌تر و خردمندانه‌تر نیست که به جای ایجاد فضای سبز مصنوعی در عرصه‌ای که استعداد طبیعی‌اش را ندارد، بکوشیم تا از تعرض به جنگل‌های هیرکانی، زاگرس، ارسباران و مانگروهای جنوب جلوگیری کرده و از قلمرو آنها سزاوارانه پاسداری کنیم؟

    کلام آخر آن که چیدمان توسعه در ایران، تنها در صورتی می‌تواند بر مدار پایداری بوم‌شناختی سرزمین حرکت کند که بر بنیاد ملاحظات دانش آمایش سرزمین شکل گرفته باشد؛ دانشی که به ما می‌گوید: منابع زیستی ایران هرگز نمی‌تواند زندگی‌ای با کیفیت برای 220 میلیون انسان پدید آورد. زیرا اصرار بر گسترش باغ‌شهرها، تنها نرخ بیابان‌زایی، فرونشست زمین، افزایش ضریب هرزآب، فزونی فرسایش آبی و بادی و کاهش ظرفیت گرمایی ویژه فلات ایران را به همراه داشته و به این ترتیب، به جای باغ شهر با "داغ شهر"هایی گرم و خشک و غبارآلود مواجه خواهیم شد.

    راستی! هیچ از خود پرسیده‌اید که چرا در استرالیا که هفت برابر ایران وسعت دارد و فقط 22 میلیون نفر را در خود جای داده است، از هم‌اکنون دورنمای بحران آب، دولتمردان این کشور را نگران کرده است؛ اما در ایران، همه‌ی راه‌ها به داغ‌تر کردن تنور زاد و ولد ختم می‌شود؟  

وقتی که متهم شماره یک در بروز فاجعه دریاچه ارومیه لو می رود!

    به گواه آخرین یافته های اقلیمی منتشر شده از سوی پایگاه ملی مدیریت خشکسالی کشور ، شرایط ترسالی بر کل حوضه آبخیز دریاچه ارومیه برای دومین سال پیاپی حاکم بوده است. به عبارت ساده تر، میزان ریزش های آسمانی حوضه آبخیز 5.2 میلیون هکتاری دریاچه ارومیه (آبخیزی که 5 برابر کشور لبنان وسعت دارد) در طول دو سال گذشته از میانگین دراز مدت آن بیشتر بوده است ؛ با این وجود، روند کاهش ژرفای آب در دریاچه ارومیه کماکان ادامه داشته و افزایش بارندگی نه تنها نتوانسته وضعیت دریاچه را بهبود بخشد، بلکه در تیرماه سال 1390 عمق آب دریاچه 7.26 متر پایین تر از میانگین 9 ساله قرار داشته است . حتا با وجود بارندگی های مطلوب در 9 ماهه نخست سال آبی 90-1389 عمق آب دریاچه در پایان خرداد 90 نسبت به دوره زمانی مشابه سال قبل از آن بیش از یک متر کاهش را نشان می دهد. وضعیت پیش آمده در شرایطی بوجود آمده که پیوسته از سوی مسئولین وزارت نیرو اعلام شده است که متهم ردیف نخست در بروز فاجعه پیش آمده در دریاچه ارومیه، خشکسالی و تغییر اقلیم بوده و سهم سدسازی تنها 5 درصد است ! معنی سخن فوق علی القاعده باید این باشد که اگر آسمان دوباره به سرگربه نشان نقشه وطن لطف کرده و بر دیار آذربایجان جانانه ببارد، آنگاه نگین فیروزه ای و دوست داشتنی شمال غرب کشور هم دوباره جان می گیرد! نمی گیرد؟
    و البته حقیقت این است که جان نمی گیرد ... زیرا وقتی بر روی همه رودخانه های اصلی که به دریاچه ارومیه منتهی می شوند، چندین سد احداث شده باشد؛ وقتی وسعت اراضی کشاورزی در طول سه دهه گذشته بیش از 360 هزار هکتار افزایش یافته باشد، وقتی راندمان آبیاری هرگز از مرز 35 درصد افزایش نیافته باشد و وقتی شمار چاه های عمیق و نیمه عمیق حفر شده در منطقه به صورت مجاز و غیر مجاز از مرز 20 هزار حلقه هم گذشته باشد، معلوم است که دیگر از دست آسمان کار چندانی برای جبران این آزمندی و نابخردی آشکار برنمی آید! می آید؟
    حقیقت داستان این است که دریاچه ارومیه به عنوان یک تالاب بین المللی ارزشمند می توانست مهم ترین عامل ثبات پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی) در شمال باختری کشور باشد و مانند یک دستگاه مکش پرقدرت، از میزان گرد و غبار موجود در هوا بکاهد؛ اما اینک نه تنها بیش از 300 هزار هکتار از وسعتش را از دست داده و نمکزاری بزرگ را آفریده است، بلکه خود به عاملی مهم در افزایش ناپایداری منطقه بدل شده و در واقع مانند یک چشمه تولید گرد و خاک (بخوان نمک!) عمل کرده است؛ چشمه ای که از آن با عنوان گرانیگاه اصلی فرسایش بادی و عامل پیدایش سونامی 8 میلیارد تنی نمک در منطقه یاد می کنند.
    به نظر می رسد یگانه راه بازگشت منطقه به شرایط طبیعی آن، پذیرش شجاعانه اشتباهات فاحش مدیریتی مان در آبخیز پهناور دریاچه ارومیه است. ما باید به حق آبه طبیعی دریاچه به میزان دست کم 3 میلیارد متر مکعب در سال احترام نهاده و بکوشیم تا راندمان آبیاری به دوبرابر میزان کنونی افزایش یابد. همزمان باید با معرفی گزینه های جایگزین درآمدی بکوشیم تا میزان وابستگی معیشتی به سرزمین در سطح حوضه آبخیز دریاچه ارومیه کاهش یابد. در آن صورت شاید هر بار که از آسمان باران می بارد، بتوان امیدوار بود که دوره پریشان حالی ارومیه به کمینه خود نزدیک شود. در غیر اینصورت باید مطمئن بود که فرزندان ما، هرگز پدران و مادران خویش را به دلیل پیدایش کویر ارومیه به عنوان بزرگترین رویداد بیابان زایی قرن 21 نخواهند بخشید! خواهند بخشید؟
    واپسین نکته آن که هرگز طرح های انتقال آب بین حوضه ای نخواهد توانست آرامش را به این عرصه بازگرداند؛ همانگونه که انتقال دو برابری آب به حوضه زاینده رود نتوانست از خشکی تالاب گاوخونی ممانعت کند؛ بلکه تنها نیازها را به صورت تصاعدی افزایش داد.