تاراج طبيعت ؛ اين بار در كجور نوشهر!
به گزارش هفتهنامهي مجازي ماهين، كه به همت آقاي سيد احمد حسيني ماهيني منتشر ميشود، گروهي زمينخوار با ...
به گزارش هفتهنامهي مجازي ماهين، كه به همت آقاي سيد احمد حسيني ماهيني منتشر ميشود، گروهي زمينخوار با ...
لابد به ياد داريد كه يكي از معدود مصوبات سفر جنجالي رئيس جمهور به استان مازندران (همان سفري كه ذوق طنازانهي ناصر خالديان عزيز را نيز به قليان واداشت و البته همان سفري كه به تصويب احداث جاده بين بلدهي نور تا گرمابدر لواسان منتهي شد و شوق محيط زيستيها را كور كرد!) كه طبيعتدوستان را خوشآمد، دستور دكتر احمدينژاد براي آزادسازي سواحل زيباي درياي خزر بود كه بيش از 95 درصد آن در اشغال ارگانهاي مختلف كشوري و لشكري است. اينك به فاصلهي كمتر از هفت ماه از آن سفر، استاندار مازندران ، جناب ابوطالب شفقت اعلام داشته كه كار آزادسازي 75 درصد از سواحل استان به پايان رسيده كه در صورت صحت، شايد بتوان آن را يكي از بزرگترين دستاوردهاي دولت نهم برشمرد؛ دستاوردي كه دولتهاي گذشته نهتنها در اجراي آن ناتوان نشان داده بودند، بلكه طي مسابقهاي حيرتآور، بر طبل تملك بيشتر سواحل در بين وزارتخانهها و نهادهاي رنگارنگ دولتي و نظامي هم ميكوبيدند.
اينك از مازندرانيهاي خوشذوق و علاقهمند يا ديگر هموطنان عزيزي كه خوانندهي اين سطور بوده و اطلاعي در اين خصوص دارند، ميخواهم تا برايم بگويند: تا چه اندازه ميتوان به ادعاي استاندار دلبست و آن را قرين واقعيت پنداشت؟
به گزارش تارنماي نشنال جغرافي، گروهي از دانشمندان برزيلي به سرپرستي دكتر Guido Gelli، از مؤسسهي آمار و جغرافي برزيل، پس از مطالعاتي مفصل و پيمايش زميني 14 روزه در آن بخش از رودخانهي مشهور آمازون كه در كشور پرو جريان دارد، به اين نتيجه رسيدند كه باور قرن بيستم جهانيان كاملاً غلط است! و رودخانهي نيل را نبايد طولانيترين رودخانهي جهان ناميد، چرا كه آمازون با طول 6800 كيلومتر ، دقيقاً 105 كيلومتر از نيل درازتر است! به هر حال هر چند شايد عجيب به نظر رسد، امّا اين دانشمندان ميگويند توانستهاند پيچانرودي را در بخشي از آمازون كه متعلق به كشور پرو (غرب برزيل) است كشف كنند و با اندازهگيري دقيق طول اين پيچانرود، دريافتند كه مردمان قرن بيستم تا چه اندازه در اشتباه بودهاند! طفلكي مصريها، كه مجبورند با يكي از افتخارات طبيعي خود كه به واسطهي آن كلي گردشگر به كشورشان جذب ميكردند، خداحافظي كنند (البته مصريها نبايد زياد ناراحت باشند، چرا كه در عوض توانستند اين بناي پرشكوه تاريخي را كشف كرده و به سياههي اسرارآميز كهنزادبومهاي تاريخي عصر فراعنه بيافزايند).
البته به قول يك دانشمند برزيلي ديگر، به نام Glenn Switkes (از سائو پولو)، اين كه آمازون طولانيترين رود جهان است يا نيل، به مراتب از اهميت كمتري برخوردار است تا آگاهي از برنامهي دولت برزيل براي ساخت 60 سد بزرگ مخزني بر روي اين رودخانه و سرشاخههاي اصلياش و مخاطراتي كه طبيعتاً غنيترين زيستبوم جهان را از منظر تنوع زيستي گياهي و جانوري و آبزيان تهديد كرده و در معرض تنش جدي قرار خواهد داد.
سرانجام رييس سازمان نظام مهندسي كشاورزي استان تهران، جناب رمضاننژاد عزيز، حجت را تمام كرده و با صراحت و شجاعتي كمنظير، بزرگترين و مهمترين خيانت به نسلهاي آينده را معرفي كرد. اشتباه نكنيد! اين خيانت البته هيچ ربطي به عدول از اغلب آموزهها و شعارهاي مشهور سياسي سالهاي اخير ندارد و بنابراين انتظار نميرود كه ارتكابكنندهي به آن را نه در دادگاه انقلاب و به عنوان مفسد فيالارض به محاكمه كشانده و به دار مجازات بياويزند! نه او را از هيچيك از حقوق اجتماعي محروم كرده، امتياز روزنامهاش را توقيف كنند و يا صلاحيتش را براي شركت در انتخابات مورد ترديد قرار دهند! و نه حتا تا امروز به آن خيانتكار بزرگ، گفتهاند: «بالاي چشمتان ابروست»!
عجيب نيست؟! فردي كه مرتكب بزرگترين خيانت به نسلهاي امروز و آينده شده، از گزند هر نوع محدوديت و تهديدي درامان خواهد بود، امّا فرد ديگري كه ... بگذريم ...
خوانندهي عزيز «مهار بيابانزايي»!
گمان برم اينك به اندازهي كافي تحريك شده و مشتاق آگاهي از اين بزرگترين خيانت قرن شده باشيد! خواستم اينگونه و از اين منظرِ نسبتاً طنازانه! به سخنان مهندس رمضاننژاد بنگريم تا هم دوام پيام نهفته در آن بيشتر باشد و هم – انشاالله – اثربخشي افزونتري را براي سرزمين مادري به همراه آورد. تا وقتي از قول ايشان ميخوانيم: «باید با کسانی که خاک را تخریب می کنند، برخورد قضایی شود.» نهتنها متعجب نشده، بلكه بلافاصله اين پرسش را به ميان آوريم: چرا اينقدر دير؟! و چرا پعد از آن كه ويراني و جابجايي خاك در كشور از مرز باورنكردني 5 ميليارد تن در سال هم گذر كرده است؟!
يادمان باشد: «خاک، ارزشمندترین سرمایهي بشر است و ما در طول دستكم 4 دههي گذشته، دانسته یا ندانسته این گنجینهي ديرينه و ناهمتا را كه براي تشكيل هر سانتيمتر مكعب آن بايد چندين و چند نسل را به انتظار بنشينيم، در آسودگي كامل و فراغ بال بدست آب و باد سپرده و میسپاریم، بدون آن كه دستمان بلرزد يا اندكي احساس گناه، قلقلكمان دهد.» مصداقهايي چون، عدم رعايت ضوابط فنی- مهندسی در خاکورزی (شخم در جهت شيب، عدم دقت در تنظيم عمق شيب)، عدم رعايت اصول بنيادين جادهسازي در مناطق كوهستاني، استفادهي بيرويه از كود و سموم دفع آفات، عدم اعتناي درخور به اصول آمايش سرزمين در تغيير كاربري اراضي، پاكتراشي جنگلها و مراتع و استحصال اندوختهي چوبي آنها در مصارف گرمايشي، خشكشدن تالابها و افزايش آسيبپذيري و گسترش كانونهاي فرسايش بادي در شمار مهمترين دلايل تشديد نرخ شتابناك فرسايش خاك و حركتهاي تودهاي در ايران است كه در هيبت كابوسوار فرونشست زمين و افزايش 900 درصدي رخداد سيلهاي حادثهخيز و بنيانكن در طول چند دههي گذشته، بخشي از بازخوردهاي ناميمونش را نشان داده و ميدهد.
مؤخره
خوشحالم كه مسئولي در اين سطح، اهميت ريشهگاه حيات (خاك) را اينگونه شايسته دريافته و ميكوشد تا تمهيدات قانوني لازم براي پاسداري از اين اندوختهي ارزشمند طبيعي را ارايه و به تصويب مراجع قانوني رساند. به اميد توفيق همهي خدمتگزاران واقعي ايران عزيز.
سرانجام نتيجهي ستيز همه جانبهي دولت چين با هر آنچه كه رنگ و بوي طبيعي دارد، به دردناكترين شكل ممكن خود را نشان داده و نه تنها محيط زيستن بيش از يك ميليارد و سيصد ميليون چيني را به مخاطره انداخته، بلكه بخشي از ميراث طبيعي جهان را در حوزهي گياهي، جانوري، چشماندازهاي ديداري و حتا كيفيت زيست در كشورهاي همجوار با مخاطراتي دمادم پيشبرنده و افزاينده مواجه ساخته است.
دولتمردان چيني در طول نيمقرن گذشته، هر جا كه لازم ديدند، فرمان متلاشيكردن هر سازهي طبيعي را صادر كردند تا به هر قيمتي شده ماشين عظيم و ارزان قيمت توليد كالاهاي چيني از شتاب حركتش كاسته نشود؛ آنها حتا از شكافتن و متلاشي كردن بسياري از كوهها و كوهستانها، تغيير مسير رودخانهها، احداث آلودهترين صنايع ميكروبي و شيميايي در جوار اندوختههاي آبي، تغيير كاربري اراضي طبيعي به بهانهي افزايش سطح زير كشت محصولات كشاورزي، احداث صدها سد عظيم مخزني و نابودي بسياري از مواهب طبيعي و كهنزادبومهاي تاريخي و آوارگي ميليونها شهروند خويش پرهيزي نداشتند؛ غافل از اينكه طبيعت بسيار بزرگتر و قدرتمندتر از آن است كه يادشان نياندازد: «آنها كه مغرورانه به گردنكشي در برابر قوانين طبيعي دست مييازند، عاقبتي جز پسرفت و نيستي انتظارشان را نخواهد كشيد.»
وجود بيشترين تلفات مرگ و مير ناشي از سيل و بيشترين نرخ فرسايش و جابجايي خاك در جهان، تنها يكي از عقوبتهاي اين نابخردي آزمندانه و ايدئولوژيك به شمار می آید كه شوربختانه گريبان نسل امروز چين را گرفته است؛ عقوبتي كه در برابر فاجعه و بحران ديگري كه اينك در چين بيش از هر زمان ديگري، خطرناك مينمايد، قابل صرفنظر كردن است!
فقط كافي است اشاره كنم كه بر بنياد گزارش دولت منطقهای گوانگدونگ كه خبرگزاري آلمان آن را منتشر كرده است: «هماكنون حدود ۷۰ درصد دریاچهها و آبهای چین آلودهاند. این آلودگی تنها به شهرهای کوچک اختصاص ندارد. ۹۰ درصد آبهای زیرزمینی شهرهای بزرگ نیز ناپاکند. این موضوع نه تنها مردم چین بلکه جامعهی جهانی را نیز نگران کرده است.»
وقتي 90 درصد آبهاي زيرزميني و 70 درصد منابع آب سطحي در كشوري همچون چين، آلوده باشد، تصور كنيد كه علاوه بر انسانها، چه بلاي بزرگي در انتظار تنوع زيستي ارزشمند جهان در شرق و مركز آسيا بوده و زنگهاي مرگ را به صدا درآورده است.
تنها در يك مورد (منطقهي صنعتي جنوب چين)، گزارشها از وجود آمونیاک، فلوراید، باکتریهای موجود در توالتها و فلزات سنگین در شیرهای آب جمعیت دو و نیم میلیونی شهر صنعتی گوانگژوی حكايت دارد و ساکنان شهر از آنجا که هشداری در این خصوص دریافت نکردهاند، بی آگاهی کافی كماكان از این آب میآشامند!
جالب آن كه یکی از ارگانهای نزدیک به دولت چین اخيراً سياههاي از اسامی ۲۷۰۰ شرکت بزرگ را منتشر کرده كه به نحوي در آلودهسازی آبهای چین نقش داشته و دارند. شركتهايي كه اغلب كاملاً دولتي هستند، هر چند در ميان آنها نبايد از نام كمپانيهاي بزرگي چون پاناسونیک، پپسیکولا و نستله غافل ماند.
عقوبتهاي دمادم افزايندهي چين كه هر از گاه با شيوع بيماري ناشناختهاي چون سارس، آنفولانزاي مرغي، نابودي پاندا و ... اوج ميگيرد، بايد درسي باشد براي همهي آنهايي كه ميپندارند: «ما مجازيم به هر قيمتي براي افزايش رشد اقتصادي خود، به تاراج و تخريب طبيعت دست يازييم و با قوانينش مقابله كنيم.» تجربهي دردناك آب آلوده در اراك، هواي مسموم پايتخت، مسموميت و مرگ دستهجمعي هر از چندگاه آبزيان در رودخانههاي غربي و جنوبي كشور، شيوع خطرناك بيماريهايي چون سرطان و ام اس در مراكز صنعتي چون اصفهان، تخريب كوهستان به بهانه احداث و ترميم فرودگاه در قلب شهر بجنورد، افزايش نرخ فرسايش خاك و فزوني رخداد سيلهاي حادثهخيز، تشديد بيماريهاي پوستي و ريوي در زيستبومهاي حاشيهي درياچههاي خشكشدهي داخلي، چون بختگان، هامون، اروميه و ... همه و همه گواه آن است كه اگر اين علايم هشداردهندهي واضح و كاملاً عريان را نبينيم، ديري نخواهد پاييد كه سرنوشتي به مراتب تلختر از چينيها گريبان شهروندان ايراني را بگيرد؛ آن هم با اين تفاوت كه براي جبران اين تخريب ويرانگر، دولت ايران نه از توان مالي و نه از منابع انساني انبوهي همچون چين برخوردار است كه بتواند با تزريق ميلياردها دلار و دريافت وامهاي كلان جهاني به ترميم دستاندازيهاي جبرانناپذير خود به زيستبوم، بپردازد.
براي همين است كه معتقدم: «بيابانزايي واقعي، چيزي نيست كه در عرصههاي طبيعي مرتعي، جنگلي و تالابي يا نواحي زراعي شاهد آن هستيم؛ بيابانزايي واقعي در انديشهي برخي از توسعهسالاران نابخرد و كوتهنظر ريشه دوانيده كه خطري به مراتب پاياتر براي دستيابي و تضمين زيست پايدار در كشور دارد.»
آيا كسي هست كه براي مهار اين نوع از بيابانزايي، راهكاري عاجل ارايه دهد؟!
آنچه كه امروزه از آن با عنوان وجه تمايز كشورهاي شمال از جنوب يا «توسعهيافته» از «در حال توسعه» ياد ميشود، نه توان مالي، نه قدرت نظامي، نه دستيابي به خودكفايي در برخي اقلام زراعي، صنعتي، نظامي و نه حتا وجود جلوههاي خيرهكنندهي فناورانه و زرق و برق شهري است، بلكه مهمترين شناسهي كشورهاي توسعهيافته را در قدرت آن كشورها براي «توليد محصول بر بنياد علوم نوين» ارزيابي ميكنند. به سخني ديگر، آن كشوري را توسعهيافتهتر مينامند كه سهم توليدات نرمافزاري، ثانويه و خدماتي آن به مراتب بيشتر از توليد مبتني بر منابع پايه يا خام باشد.
و چه صريح و شفاف ميگويد آن هموطن فرهيختهي آراني، شادروان دكتر حسين عظيمي – كه ياد و نامش زنده باد - وقتي كه دريافت پيشگفته را چنين شرح ميدهد: «توليد متكي بر علوم نوين، تنها ويژگي اساسي است كه وجود آن، وجه مشترك همهي كشورهاي توسعهيافته و فقدان آن، وجه مشترك تمامي كشورهاي توسعه نيافته است (مجلهي اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش 38، ص 44).»
مفهوم ساده شدهي اين آموزهي نوين جهاني، آن است كه اگر ميخواهيم نام عزيز «ايران» را در صف كشورهاي توسعهيافته قرار داده و عملاً در مسير تحقق آرمانهاي بزرگ سند چشمانداز 20 ساله حركت كنيم؛ اگر ميخواهيم در شمار سرآمدگان كشورهاي منطقه قرار گيريم و اگر ميخواهيم الگوبخش و الهامدهندهي كشورهاي اسلامي – آن گونه كه برنامهريزي كرده و در «چشمانداز ايران 1400» مورد تأكيد قرار دادهايم – باشيم، بايد محوريترين رويكرد راهبردي خود را در مسير تحقق اين آموزه اختصاص داده و بكوشيم تا كشور را از زيرساختها و ملزومات لازم براي غناي توليد مبتني بر علوم نوين مجهز سازيم.
امّا اين زيرساختها كدام است و راهبرديترين ملاحظات كشور چيست؟ آيا جز اين است كه بايد تا آنجا كه ميتوانيم در مسير آموزش، پرورش، تكريم، احياء و ارتقاي سرمايه و اندوختهي انساني «ايراني» حركت كنيم؟ آيا جز اين است كه بايد از مهد كودكها و پيشدبستانيها شروع كرده و به آفرينش و هدايت نسلي همت گماريم كه از پرسيدن واهمهاي نداشته، به «دانستن» عشق ورزيده، از جمود و تقليد كوركورانه گريزان بوده و كلماتي چون «دانش»، «كتاب» و «مطالعه» همانقدر برايش قابل احترام باشد كه «محبت»، «عشق»، «عدالت» و «آزادي» محترم است.
اگر حقيقتاً ميخواهيم فعل «توسعهيافتگي» را صرف كنيم، بايد بكوشيم تا سهم اعتبارات پژوهشي از توليد ناخالص ملّي را دو رقمي كرده، قدر مطلق نسبت دانشجو به استاد را افزايش داده، شمار دانشآموزاني كه فرصت تحصيل نمييابند يا در نيمهي راه ترك تحصيل ميكنند به صفر رسانده و عملاً نشان دهيم كه نهتنها عميقاً به توان سرمايهي انساني خويش باور داريم، بلكه به آن احترام نهاده و از هيچ كوششي براي بازپروري شايستهاش دريغ نخواهيم ورزيد. امّا آيا سنجههاي موجود در نظام برنامهريزي كشور در شرايط امروز جامعه، چنين راهبردي را تأييد ميكند؟ وجود هزاران كلاس كپري، صدها مدرسهي دونوبته و سه نوبته، يك ميليون دانشآموزي كه پيش از پايان دوران متوسطه، ترك تحصيل ميكنند و سهم نيم درصدي پژوهش از توليد ناخالص ملّي، گواه آن است كه نه ميتوانيم خود را توسعهيافته بناميم و نه حتا ميتوانيم ادعا كنيم كه در مسير توسعهيافتگي و متناسب با ادعاهاي بزرگ سند چشمانداز 20 ساله در حال حركت هستيم.
به روزي رسيديم كه بر پيشانياش يك آرمان بيش از پيش ميدرخشد: «مهار بيابانزايي»؛ آرماني كه تا ساعاتي ديگر، برخي از عاليترين مديران داخلي و نمايندگاني از كشورهاي خارجي و متخصصان مربوطه را در حضور نمايندگاني از رسانههاي گروهي و دوربينهاي متعدد تلويزيوني در سالن هفتم تير كاخ مجلل وزارت جهاد كشاورزي گردهم ميآورد تا با گوش سپردن به پيام بانكيمون و سخنرانان مدعو، سيزدهمين دورهي برگزاري روز جهانياش را هر چه باشكوهتر – والبته بيخطرتر – برگزار كنند!
امّا فارغ از اين تظاهرات معمول ديداري و اغلب تكراري! «بيابانزايي» را بايد به حق در شمار مهمترين فرآيندهاي تهديدكننده و تحديدكننده حيات بر يگانه كرهي مسكونِ شناخت؛ فرآيندي كه امروز، در سيزدهمين سالي كه براي تكرار اين دانستگي، جهانيان آيينهاي زنهارباشش را برپا ميدارند، يك شعار را انتخاب كرده و بيش از پيش فرياد زده و تكرار ميكنند: «بيابانزايي و تغيير اقليم؛ يك چالش جهاني»
به ديگر سخن، اثرات متقابل و تشديدكنندهي بيابانزايي و تغيير اقليم بر يكديگر، چنان آشكار و در عين حال پيشبرنده و خطرناك مينمايد كه ميتواند به شعار سيزدهمين دورهي برگزاري اين آيين در فتمين سال سپري شده از هزارهي سوّم بدل شود؛ آن هم در سالي كه بيشترين توجه ممكن به يكي ديگر از نشانزدهاي نگرانكنندهي تغييراقليم، يعني آبشدن يخهاي جنوبگان، حتا توانسته – علاوه بر نخبگان متخصص - توجه بسياري از هنرمندان و سياستمداران را در سراسر جهان به خود جلب كند. به نحوي كه شايد بتوان ادعا كرد، سال 2007 از منظر توليد آثار هنري متأثر از پديدهي گرمايش جهاني – چه در حوزهي هنر نمايش و سينما و چه در عالم موسيقي پاپ و كلاسيك – سالي كاملاً منحصربهفرد و ممتاز است؛ آن گونه كه در مهمترين رويداد هنري جهان (اسكار) نيز با عنايتي ويژه روبرو شد و مستند زيستمحيطي «ال گور» توانست يكي از تنديسهاي مشهور اين آكادمي پرآوازه و معتبر را از آن خود كند.
اينها را گفتم تا بگويم: در كجا ايستادهايم و تا چه اندازه، آنچه كه پرداختن به آن در درون مرزهاي وطن، فانتزي و لوكس به نظر ميآيد؛ به يكي از مهمترين دغدغهها و دلمشغوليهاي جهاني و گرانيگاهي براي گردهماييهاي متعدد منطقهاي و فرامنطقهاي نخبگان جهاني و حتا اقشار غير متخصص مردمي بدل شده است.
كافي است يادآوري كنم: «اگر هزینهی راهکارهای حفظ محیط زیست را با هزینهی پیامدهای ناشی از تغییرات نيواري مقایسه کنیم، خواهیم دید که راهکارهای مقابله با اين تغییرات، برخلاف ادعاي اقتصادسالاران كوتهنظر، چندان هم گران تمام نخواهد شد. چرا که در درازمدت، پیامدهای ناشی از تغییرات اقليمي، حدود پنج تا ده برابر، هزینه در بر خواهد داشت.» به ديگر سخن، اگر امروز به خودمان نیامده و کاری برای حفاظت از محیط زیست نکنیم، باید تا سال ۲۰۵۰ حدود ۸۰۰ میلیارد یورو را به این امر اختصاص دهیم؛ حقيقتي كه اخيراً از سوي دكتر كلاوس موشن، رییس ادارهی حفاظت محیط زیست آلمان، در سي و ششمين نشست «حفاظت از محيط زيست آلمان» در دانشگاه اشتوتگارت مورد تأكيد قرار گرفت. نشستي كه در آن، يك يافتهي اهميتآميز ديگر – به ويژه براي كشورهايي چون ايران كه داراي تالابهايي متعدد و ارزشمند هستند – نيز ارايه شد: سونیا فیدلر زمینشناس دانشگاه اشتوتگارت معتقد است، خشک شدن مناطق مرطوب به تشديد تغییرات نامساعد اقليمي کمک کرده است؛ چرا كه خشکشدن سطح زمین سبب شده تا کربن موجود در آن به سرعت تبدیل به گاز دی اکسید کربن شده و در هوا انتشاريابد. از همين رو، فیدلر بر اين باور تأكيد ميكند: «بهتر است، باتلاقهای خشک شدهی آلمان را دوباره مرطوب و احياء کرد.» او اين را هم اضافه ميكند كه «اگر چه این کار، ممكن است گاز متان بیشتری تولید کند، امّا در مجموع عواقب آن به مراتب كمتر از خطرات روزافزون و پردامنهي کاهش ترکیبات حاوی کربن در سطح زمین و افزایش گازکربنیک موجود در هوا است.»
هموطن عزيز من!
بارها گفتهايم، نوشتهايم و خواندهايم كه بيابانزايي، فرآيندي پيچيده با ابعادي تودرتو و سطح اثري فرامحلي است؛ اينك اين آخرين يافتههاي علمي بار ديگر نشان ميدهد كه چه رابطهي تنگاتنگ و مستقيمي ميتواند بين تالاب، بيابانزايي و گرمايش جهاني وجود داشته باشد؛ واقعيتي كه تا چندي پيش، شايد پرداختن به آن، ميتوانست اسباب خندهي برخي از متخصصان اين حوزه را هم فراهم آورد، چه رسد به سياستمداران و اقتصادسالاران طبيعتستيزي كه براي افزايش رشد اقتصادي سالانهي كشور – آن هم به صورتي مقطعي و ناپايدار - شمشير را از رو بسته و حاضر به هر تخريب و تهاجمي به بومسازگانهاي تالابي، جنگلي، مرتعي و بياباني كشور هستند.
براي همين است كه در سيزدهمين سالروز مناسبتي كه بيشترين قرابت ممكن را با اين خانهي مجازي دارد، از پروردگار مهربان ميخواهم تا به همهي ما توفيق انديشيدني ژرف به «بيابانزايي» و عقوبتهاي پرشمار و متنوع آن دهد تا دريابيم كه تا چه اندازه: «كوشش در مسير مهار بيابانزايي، ميتواند به فراهمآوردن زيستي پايدار براي نسل امروز و فرداي ايران عزيزمان كمك كند.»
معصومه ابتكار شايد در نخستين اقدام عملي و ملموس خويش، پس از تصاحب يكي از 15 صندلي مديريت كلانشهر تهران، حمايت قويترين و ثروتمندترين شوراي شهر ايران را از تشكلهاي زيستمحيطي اعلام داشت. كافي است به يادتان بياندازم كه چگونه همين تيرماه سال گذشته (اتفاقاً در حوالي سالگرد وفاتش قرار داريم!) دفتر شبكهي زيستمحيطي كشور بسته شد و دكتر حميده توسلي را به همراه همراهان اندكش! تا دم در ساختمان خارك بدرقه كردند؛ آن هم در چه سكوت غريبي ...
ابتكار خطاب به تشكلهاي مردمنهاد زيستمحيطي اين را هم اضافه كرد كه : «اميدوارم که در طرح مسايل زيست محيطي صراحت، شجاعت، نگاه علمي و اخلاقمداري رعايت شود.»
اميدوارم كه دغدغهي «اين توان پراكنده و كماثر» هم كورسويي از اميد بيابد.
در همين ارتباط
- همایش تجلیل از خبرنگاران محیط زیست و فعالان رسانه ای
پيوست
- از يكايك دوستان و هموطنان عزيزي كه با گرايههاي «مهار بيابانزايي» همراهي كرده و از آن حمايت ميكنند، بينهايت سپاسگزارم. به باور من: مژگان جمشيدي، شهريار عيوضزاده، سيامك معطري، ناصر كرمي و عباس محمدي عزیز – بيش از نگارنده – واجد و مستحق اين انتخاب هستند.
.jpg)
اين پرسشي بود كه سهشنبهي گذشته – 22 خردادماه – در آخرين نشست هماهنگي مراسم روز جهاني مقابله با بيابانزايي با حاضرين طرح كردم!
همان طور كه ميدانيد، امسال، سيزدهمين دورهي برگزاري "آيينهاي روز جهاني مقابله با بيابانزايي و كاهش اثرات خشكسالي» است كه همهساله در هفدهم ژوئن و با پيام دبيركل سازمان ملل متحد، برپاشده، مشتي حرف زده ميشود؛ تعدادي مقاله در اينجا و آنجا خوانده ميشود؛ چند تا عكس و فيلم متأثركننده و هشداردهنده از پيشروي ماسههاي بياباني تا دم در منازل به تصوير كشيده ميشود! و با آروزي ريشهكني اين پديدهي شوم ميرويم تا يكي دو هفته مانده به مراسم سال آينده، خود را براي برپايي آيينهايي آنچنانيتر آماده كنيم!!
امسال امّا يك فرق ديگر هم وجود دارد و آن اين است كه دولتهاي عضو پيمان كه برنامهي اقدام ملّي براي مقابله با بيابانزايي را نيز ارايه و تصويب كردهاند (از جمله ايران)، بايد بگويند: چه كارهايي انجام داده و چه دستاوردهاي بارزي را در «سال جهاني بيابان و بيابانزايي» به دست آوردهاند!
براي همين است كه به جناب مقدّسي، معاون سازمان جنگلها، مراتع و آبخيزداري كشور در مناطق خشك و نيمهخشك و عاليترين مسئول برگزاري اين مراسم – كه قرار است در سالن شهداي هفتم تير وزارت متبوع برگزار شود - و ديگر حاضرين، از جمله عبدينژاد (مديركل دفتر امور بيابان)، دكتر تقي فرور، مهندس قندهاري، مهندس خلدبرين و ... خاطر نشان كردم: مبادا با برگزاري كليشهاي و تكراري اين مراسم، بازخوردي عقوبتآميز را در سيزدهمين سال برگزاري تجربه كنيم!
هشداري كه به نظر ميرسد با چاپ اشتباه پوستر مراسم و كاربرد مجدد اصطلاح «بيابانزدايي» به جاي «مقابله با بيابانزايي» در مسير تحققش نخستين گام را برداشتهايم! اشتباهي كه متأسفانه هر ساله تذكر ميدهيم و باز در اغلب موارد، در بر همان پاشنه كه نبايد، ميچرخد!
به قول مهندس خلدبرين عزيز: همين شناسه، نشان ميدهد كه كار ما به عنوان متولّيان پايداري بومسازگان بيابان و مهار جريان ويرانگر بيابانزايي، تا چه اندازه ناكافي بوده! به نحوي كه حتا نتوانستهايم اغلب همكاران و مديران اين حوزه را روشن كنيم، چه رسد به مردم كوچه و بازار و دولتمردان گرفتار وطن!
در همين ارتباط
- نگاه كنيد به مقالهي نگارنده با عنوان: «چرا بايد در انديشهي مهار بيابانزايي بود؟ امّا حرمت بيابانها را نيز حفظ كرد؟» كه در صفحهي 22 روزنامهي شرق (21 خردادماه 86) به چاپ رسيده است. همچنين ويژهنامهي روز يكشنبهي آينده روزنامه اعتماد (27 خرداد ماه 86) را نيز دريابيد!
شب گذشته در برنامهي سينما يك، اثري تأملبرانگيز از فيلمساز 54 سالهي آمريكايي، Steven Zaillian به نمايش درآمد با نام : "All the King's Men" كه نميدانم چرا با عنوان «همهي مردان دلير» از رسانهي ملّي پخش شد (شايد به دليل نحوست استفاده از نام پادشاه)! فيلمي كه پخش آن به عنوان آخرين اثر كارگردان و محصول 2006 آمريكا، كاملاً غافلگيركننده بود. توجه كنيد كه چنين فيلمهاي جديدي را معمولاً نميتوانيد از هيچيك از شبكههاي عمومي تلويزيوني در هيچ كشوري ببينيد، مگر آن كه مشترك يك شبكهي خاص تلويزيون كابلي بوده و حق اشتراك خود را پرداخت كرده باشيد. امّا در سيماي ما، حتا ممكن است آخرين اثر مايكل مور را بتوان همزمان با اكران عمومي آن در سينماهاي جهان به تماشا نشست!
اين ها را گفتم تا تأكيد كنم: انتخاب و پخش اين فيلم جديد آمريكايي، حتماً به دليل پيام نهفته در آن و تناسبش با حال و هواي سياستهاي امروز دارد! فيلمي كه در آن گروهي از نامداران سينماي هاليوود، از جمله Sean Penn, Jude Law, Kate Winslet, Mark Ruffalo و Anthony Hopkins به ايفاي نقش ميپردازند تا به روايت يك داستان واقعي دههي 1920 ايالات متحدهي آمريكا بپردازند؛ قصهي فراز و فرود ويلي استارك، مرد ساده، اهل خانواده، عدالتخواه و عاشق مردمي كه از فروشندهاي دورهگرد به فرمانداري ايالت لوييزيانا و سناتوري هم رسيد، امّا به تدريج همهي سادگي، صداقت و عدالتمحوري خود را با قدرتطلبي، ديكتاتوري و نيرنگ عوض كرد و سرانجام در سكوت يكي از مريدانش ترور شد و رفت!
و از همين روست كه پخش فيلم استيون زيليان، به باور نگارنده، انتخابي هوشمندانه و اندكي زيركانه بوده است!

امّا فارغ از پندارينههاي سياسي طنازانه! به يك دليل ديگر هم اين اثر، ميتواند تفكربرانگيز باشد؛ اين كه خبرنگار جوان فيلم – كه روايتگر داستان هم هست – چگونه به موازات افزايش دانايي و نزديكي بيشترش به فرماندار، احساس كرد تا چه اندازه همه چيز پوچ و دور از آرمانهايي است كه براي تحققش از ويلي استارك حمايت كرده و حتا كارش را نيز به همين دليل در مشهورترين روزنامهي شهر از دست داده است! دانايي غمانگيزي كه ميرفت خطرناك هم بشود و به قتلش بيانجامد!
به همین دلیل، اين كلام را از او ميشنويم: « آنچه را كه نميداني به تو لطمه نميزند!»
و عجيب آن كه فكر كنم همهي ما مصداقهايي انكارناپذير از اين دريافت را تجربه كرده يا شنيده و ديده باشيم!
راست آن است كه ما انسانها، شايد اگر خيلي از خبرها را نميدانستيم و از تحليل بسياري از رخدادها عاجز ميبوديم و فهم درك برخي از پژواكها را نداشتيم، الآن تاريخ تمدّن بشري بسيار كمتر از آنچه كه اينك شاهد بوده است، از قتل و اعدام و شكنجه و افسردگي تهي بود!
راستي! چرا اينگونه است؟ و چرا ميوهي درخت دانايي تا اين حد بايد تلخ و مسموم باشد؟!
چرا به موازات افزايش آگاهي در حوزهي محيط زيست و درك ارزشهاي انكارناپذير طبيعت وطن به تناسب دانستن خبرها و رخدادهاي ناگوار رويداده در سرزمين مادري، بيشتر بر غم و رنج و دردمان افزوده ميشود و حتا ديگر مانند سابق نميتوانيم از بودن در طبيعت لذت ببريم؟!
عجيب است؛ امّا بايد اعتراف كرد كه بسياري از متخصصان و علاقهمندان راستين محيط زيست، امروز از حضور در طبيعت و گردش در آن به مراتب كمتر از آن مردم عامي لذّت ميبرند! مردمي كه نميدانند، فرسايش خاك چيست و چرا تشديد ميشود؛ نميدانند ترسيب كربن چيست و چرا لازم است؛ نميدانند تنوع زيستي به چه معني است و به كدام دليل براي حفظش بايد همت كرد؛ نميدانند ارزشهاي غيرقابل تبادل منابع طبيعي به چه كار ميآيد و چرا روند قهقرايي دارد و نميدانند ...
واي كه يه موقعهايي چقدر با اين كلام هوشمندانهي خالق آنتيگون (سوفكل)، احساس همذاتپنداري غريبي مييابم؛ آنجا كه حدود 3 هزار سال پيش ميگويد:
«هنگامي كه از خِرد كاري بر نميآيد ، خردمندي دردمندي ست.»
پس تا دير نشده! برويم پروردگار مهربان را شكر كنيم كه ما را خردمند نيافريد ...
دكتر سيامك معطري عزيز، در دور روزگارانش كه اين روزها كمتر مهمان ميپذيرد و به سختي ميتوان برايش نظر داد، به رويداد ظريف امّا تأملبرانگيزي اشاره كرده است كه متأسفانه در هياهوي خبرها و رخدادهاي اغلب ناجور وطني، به ويژه در حوزهي محيط زيست و منابع طبيعي، توجه سزاوارانهاي را جلب نكرد و موج بايستهاي نيافريد.
سيامك براي ما نوشته است كه در آن سوي آب، در ولايتي كه بوستون مينامندش و او در آن روزگار ميگذراند، گروهي از نمايندگان تشكلهاي مردمنهاد و هواخواه محيط زيست، در اقدامي هماهنگ و يكپارچه، مخالفت خويش را با ساخت يكي از بلندترين آسمانخراشهاي جهان به ارتفاع يكهزار پا، در قلب شهر بوستون اعلام داشتهاند؛ چرا كه اگر بناي آن ساختمان عظيم تا سال 2011 به پايان برسد، اين احتمال هست كه روزي 15 دقيقه از حضور آفتاب در باغ ملّي بوستون كاسته شده و دست منبسط نور به دليل سايهي آفريده شده از سوي آن سازهي غولپيكر انسانساخت، 15 دقيقه كمتر مجال مييابد تا روي شانهي درختان، گلها و ساير زيستمندان باغ ملّي بوستون بلغزد و بتابد و آفتاب بگستراند.
راست آن است كه هرگاه چنين پژواكهاي ستايشآميزي را از مردم آن سوي آب ميبينم، ميشنوم و يا ميخوانم، غمي بزرگ، حسرتي جانكاه و آهي ژرف، دل و جانم را فراگرفته و چنگ ميزند و مجدداً مرا در برابر اين پرسش بنيادين قرار ميدهد كه راز و رمز اين تفاوت فاحش در نگاه به طبيعت - در آن سو و اين سوي آب - چيست؟!
چرا در آن سوي آب، حتا حرمت فضاي سه بعدي سرزمين در باغ ملّي بوستون چنان والا پنداشته ميشود كه كسي جرأت انديشيدن به خلق محدوديت در ساعات آفتابي برخوردار از آن را هم نمييابد؟ و در اين سو، ديرينهترين جنگلها و پاركهاي ملّي و شهري و ميراثهاي تاريخي و طبيعي در لاكان، گلستان، بجنورد، سرخهحصار، لار، لويزان، تنگهي بلاغي، نقشجهان، گيلانغرب، اروميه، نايبند، دنا، چهارباغ و ... آشكارا به بهانهي احداث جاده، سد، پتروشيمي، كارخانه، فرودگاه، پل، برج، مترو و ... از سوي اغلب متوليان دولتي و مردم محلي مورد بيتوجهي قرار گرفته كه هيچ، برميآشوبند و فرياد برميآورند: كه اين ژستهاي سبز و فانتزي و لوكس – از سوي عدهاي مرفه بدون درد و سانتيمانتال!! - چه معنا دارد؟ بگذاريد مشكل اشتغال را حل كنيم و آب كشاورزي را تأمين سازيم و البته رأي لازم براي دور بعد ماندن بر اريكهي قدرت را بياوريم!!
راستي چرا باغ ملّي اكولوژي نوشهر ميرود تا سرانجام در برابر فشار توسعهسازان كوتهنظر دولتي، تسليم شده و بخشي از حريم و محدودهي خود را قربانيشده ببيند؟ چرا نمايندگان مردم و شوراي شهر كرج براي نابودي و تغيير كاربري يگانه ايستگاه تحقيقاتي شهرستانشان در سيراچال البرز، دندان تيز كرده و از هزاران لابي و رانت فراقانوني بهره ميبرند؟ چرا اغلب مقامات رسمي شهري چون بجنورد، بايد در برابر نابودي بومسازگان كوهستاني ارزشمند منطقه به بهانهي ترميم جانمايي اشتباه فرودگاه شهر، دم فروبندند؟ چرا دشت حاصلخيز و زيستگاه ارزشمند مسيله بايد فداي برنامهريزي ابلهانهي مديريت آب در حوضهي آبخيز درياچهي نمك قم شود؟ و چرا ...
آيا يك دليل بزرگ اين نابخردي آشكار در نظام مديريت كلان حاكم بر زيستبوم مقدّس مادري به اين دريافت تلخ باز نميگردد كه متوسط سواد جامعهي 70 ميليوني امروز ايران، از آستانهي كلاس 4 ابتدايي عبور نميكند؟! به راستي از جامعهاي كه اينگونه در فقر دانايي و اقتصادي غوطهور است – به نحوي كه حدود 70 درصد از برخوردارترين شهروندان ساكن در پايتختش بر اين گمانند كه ثروت بهتر از علم است - چه انتظاري ميرود كه دلش براي زيست پايدار تمامي زيستمندان سرزمينش بسوزد و بلرزد؟ وقتي كه به او مجال گشودن منظري فراختر براي نگريستن ندادهايم؟!
و آيا اين همهي ماجراست؟ يا ...
برخيز؛ سيوند را از آب پركردهاند ...
تاريخ را از آب پركردهاند ...

ياد آن فرزانهي وطندوست گرامي و والاترين جايگاه ربوبي ارزانياش باد ...
بايد قبول كنيم با هر معيار و شاخص و سنجهاي هم كه بنگريم، حضور و استمرار برنامهي تلويزيوني«شب شيشهاي» يك حادثه و رخداد تأملبرانگيز وخط شكن در روند برنامهسازي شديداً محافظهكارانه و اغلب پاستوريزهي سيماي جمهوري اسلامي ايران بوده است.
شايد از همين منظر است كه شب شيشهاي توانسته در پرمخاطبترين ساعت جذاب تلويزيونهاي رنگارنگ اين سو و آن سوي آب، بينندهي پرشماري را براي خود جذب كرده و از همين رو، بيشترين توجه و نقد را در رسانههاي نوشتاري و مجازي از آن خود سازد.
بيگمان حادثهي عجيب پيشآمده در برنامهي امشب شب شيشهاي و هنجارشكني غريب رخداده در آن، تا مدتها از خاطرهي تماشاگر حرفهاي سيما، زدوده نخواهد شد. اين كه مجري برنامه (رضا رشيدپور) با قاطعيت اعلام دارد: تنها فردي كه تاكنون و در مواجهه با درخواستهاي متعدد اين برنامه، از حضور بر روي صندلي شب شيشهاي سرباز زده، استاد محمّد نوري بوده است و در پاسخ از مهمان سرشناس برنامه (احمدرضا درويش) بشنود: «شما در طول يك ماه اخير بارها از من درخواست حضور كرده و من نميپذيرفتم (نوار درخواستهاي شما بر روي انسرينگ تلفن منزل من موجود است!)، چرا كه اعتقادم اين است كه نبايد وارد حيطهي خصوصي زندگي هنرمندان شويد!»
امّا چرا احمدرضا درويش، فيلمساز ظاهراً خودي جمهوري اسلامي، اينگونه برآشفت و برنامهسازان شب شيشهاي را با جديترين چالش عمر خويش در طول تقريباً80 شب گذشته مواجه ساخت؟!
اين همان فرازي است كه به باور نگارنده، ارج و قرب احمدرضا را در نزد مردم ايران به شكلي ستايشآميز و پيشبرنده افزايش داد – و در صورت پژواك هوشمندانهي مديران سيما، حتا خواهد توانست چنين اثر مثبتي را براي آنها نيز به ارمغان آورد - اين كه يك هنرمند اينگونه برآشوبد كه چرا منت شهادت دو برادرش را در جبهههاي جنگ، به رُخ مردم و هموطنانش كشيديد؛ رازي كه تاكنون با احدي در رسانههاي جمعي در مورد آن سخن نگفته بود!
فرياد احمدرضا بر نظام تبعيضآميز و رانتخوارانه و سهمگيرانهاي بود كه در طول دو دههي گذشته، نه تنها شوكت و منزلت بسياري از خانوادههاي شهدا را حفظ نكرد؛ بلكه ارزش شهيد آنها را تا حد ارزش يك معامله و داد و ستد اقتصادي پايين آورده بود!
بياييم اميدوار باشيم، برنامهسازان و مديران فرهنگي ما از چنان ظرفيتي برخوردار باشند كه بتوانند چنين گفتگوهاي صريح و شيشهاي را كماكان در رسانهي ملّي تحمل كرده و ادامه دهند. هرچندكه تقريباً مطمئن هستم، چنين آرزويي به ويژه در شرايط امروز مديريت حاكم بر جامعه، تا چه اندازه رؤيايي و غيرقابل باور مينمايد.
با اين وجود ، قلباً آرزو ميكنم عزتالله ضرغامي از اين آزمون روسفيد بيرون آيد.
شايد هنوز گروهي به ياد داشته باشند كه در هنگام ارايهي لايحهي بودجهي سال 1382 (آذرماه 81)، يعني واپسين سال اجراي برنامهي پنجسالهي سوّم توسعهي كشور، هنگامي كه مجامع پژوهشي و دانشگاهي دريافتند كه چه اجحاف بزرگي ممكن است به سهم تحقيق از توليد ناخالص ملّي در سال آينده روا داشته شود، در اجماعي كمنظير، چهار وزير، يكصد نمايندهي مجلس و رؤساي 13 نهاد پژوهشي عمدهي ايران، با ارسال نامههايي جداگانه به عاليترين مقام وقت اجرايي كشور (سيد محمّد خاتمي)، نگراني عميق خويش را از كاهش اعتبارات فصل پژوهش در بودجهي پيشنهادي سال 1382 اعلام كردند (همشهري، شماره 2907 مورخ دوّم آذرماه 1381).
به هر حال، اگر هم از ياد بردهايد، به قول اروند: چه بهتر! چرا كه اگر از عاقبت آن نامه اطلاع يابيد و بدانيد كه روند كاهندهي اعتبارات پژوهشي كماكان در طول همهي اين پنج سال تا امروز ادامه يافته است، بيشتر افسوس ميخورديد و لب ميگزيديد!
آخر مگر ميشود كشوري براي خود سند چشمانداز 20 ساله تعريف كند و بخواهد كه در سال 1404 هجري شمسي در شمار سرآمدگان ممالك توسعهيافته منطقه و الگوي جهان اسلام باشد و براي نيل به اين آرمان بزرگ، خود را مقيد بداند كه دستكم در طول پنج سال نخست اجراي سند، سالي سي و سه صدم درصد به سهم تحقيقات از توليد ناخالص ملّي بيافزايد؛ امّا در نهايت، آنچه كه از وراي همهي اين برنامهها و اهداف بلندمدّت و به رغم همهي هشدارها، زنهارها، تأكيدها و خواهشها سر برون ميآورد، چيزي نباشد جز كاهش بيشتر اعتبارات پژوهشي از سال 1382 تا امروز! چرا؟!
به سخنی ديگر، هر چند که اهميت پژوهش چنان است که بخشي از بدنهي سياسي و تصميمگيري کشور را نسبت به وضعيت و دورنمای آيندهي آن به واکنش وا میدارد؛ رخدادی که تا چندين دههي پيش پنداشتِ آن هم در اين مقياس به سختی امکان¬پذير بود، ليکن واقعيت آن است که برکامهي همهي حساسيتها، هنوز ارادهي غالب در دست کسانی است که سرمايه گذاری در بخش پژوهش را هدر دادنِ اندوختهي ملّی میدانند و نوعي هزينه برميشمرند. بنابراين، در هنگام اتخاذ سياستهاي صرفهجويانه، يكي از هزينهها كه بايد كم شود، اعتبارات فصل پژوهش خواهد بود! کافی است بدانيم مطابق پيش بينی برنامهي سوّم قرار بود که در سال 1381 سهم تحقيقات از توليد ناخالص داخلی به 87/0 درصد برسد، در حالي که عملاً اين مقدار از 42/0 درصد تجاوز نکرد ( اين مقدار در مقايسه با كشورهاي پيشرفته با شرايط و جمعيت مشابه ايران حدود يك دويست و پنجاهم است - همشهري، ش 2412)؛ روند نگران کننده ای که شوربختانه بايد اعتراف كرد در سالهاي بعد نيز ادامه يافت. مثلاً در سال 1382 بنابر لايحهي دولت، تنها 28/0 درصد از توليد ناخالص ملّی براي فصل پژوهش منظور شد، در حالي كه اين رقم در سال 1348 به 4/0 درصد از توليد ناخالص ملّی بالغ ميشد! اين در حالي است كه به شهادت اهل فن: «اگر يك درصد توليدات ناخالص كشور به تحقيقات اختصاص داده نشود، آنچه حاصل ميشود، چيزي جز اتلاف منابع مالي نخواهد بود.» با اين وجود و به رغم چنين تأكيد و پيشينهي زنهاردهنده و عبرتآموزي، آنچه در بودجهي سال 1385 براي تحقيقات درنظر گرفته شد، تنها 64 صدم درصد بود و متأسفانه اين سهم در سال جاري (1386) باز هم كاهش يافته و در خوشبينانهترين حالت ممكن، به كمتر از پنج دهم درصد رسيده است؛ در حالي كه مطابق پيشبيني برنامهي چهارم، بايد اين رقم به «يك و سي و يك صدم درصد» توليد ناخالص ملّي افزايش مييافت.
جالبتر – يا شايد غمانگيزتر - آنكه پيشتر قرار بوده و در متن قانون برنامهي دوّم نيز مورد تأكيد قرار داشته كه تا سال 1378 ميبايست يك و نيم درصد از توليد ناخالص داخلي به تحقيقات اختصاص يابد (حبيبي، 1375)! از آن قابلتأملتر اين كه مطابق برنامهي نخست توسعه نيز قرار بوده سهم تحقيقات در سال 1372 (سال پاياني برنامه) به يك درصد توليد ناخالص داخلي برسد (مكنون، 1375)؛ درحالي كه حتا 14 سال بعد نيز اين رقم به نيمي از آنچه كه در نخستين برنامهي پنجساله هم پيشبيني شده بود، نرسيد! چه حقيقتي از اين گوياتر در توصيف فرآيند برنامهنويسي (بخوانيد برنامهسازي) ملّی كشور؟ بيدليل نيست كه افقي را كه نخبگان كشور در سال 1375 براي بخش كشاورزي در پايان برنامهي سوّم ترسيم كرده بودند، فراهم كردن 7 تا 8 ميليارد دلار درآمد بوده است (طلايي، 1375).
فرازناي كلام آن كه:
پژوهشمداري و پرورش و تربيت پژوهشگراني كارآفرين و خلاق (هشدار دكتر حسين آخاني را كه در روزنامهي همميهن 16 خردادماه به چاپ رسيد، بسيار جدي بگيريد)، بايد خود نخستين اولويت راهبردي كشور باشد. در غير اين صورت، نتيجه همان خواهد شد كه تاكنون رخ داده و عملاً مشاهده ميكنيم كه در اغلب سالهاي دههي گذشته، ايران از نظر روند حركت بهرهوري بدترين وضعيت را در بين كشورهاي آسيايي داشته است و حتا از سال 1376 تا 1380، متأسفانه بهرهوري سرمايه نيز در كشور با رشد منفي 1/5 درصدي مواجه شده است (مؤمني، 1381). بيدليل نيست كه در نامهي اخير 57 اقتصاددان به رئيسجمهور ميخوانيم: «در سالهاي 2005 و 2006 اقتصاد ايران در بين 23 كشور منطقه از نظر رشد اقتصادي به ترتيب مقام نوزدهم و هفدهم را كسب كرده است. تنها كشورهاي يمن، سوريه، قرقيزستان و لبنان از اين نظر پايينتر از ايران بودهاند.»
اين پست تلخ را با هشداري تلختر از رئيس وقت سازمان مديريت و برنامهريزي كشور به پايان ميبرم؛ هشداري كه هر چه جلوتر ميرويم، كابوس به حقيقت پيوستن آن، خوابمان را آشفتهتر ميسازد! ايشان ميگويند: «ناهنجاریهای اجتماعی فراوان است، فقر داريم و مشکلاتی هست که مملکت با آن دست به گريبان است و در سالهای آتی درآمد سرانهي کشور به پائينترين سطح در منطقه خواهد رسيد، خطر بيخ گوش ما و درون ماست (نسيم صبا، مورخ 4/6/1382).»
خوشبختانه به همت مدير جوان امّا پاسخگوي بلاگفا و تيم فني ايشان، مشكل هك شدن وبلاگ مهار بيابانزايي مرتفع شد.
بدينوسيله از ابراز حمايت و همراهي دوستاني كه با كامنت و ايميل نگارنده را مورد لطف قرار دادند، سپاسگزاري ميكنم.
اميد كه چنين رخداد تلخي براي هيچ يك از دوستان وبلاگنويس پيش نيامده و تكرار نشود.
ديروز خبري را منتشر كردم كه اشك و افسوس بسياري از طرفداران راستين طبيعت وطن را موجب شد؛ اين كه يكي از هموطنان من به خود اين اجازه را ميدهد تا با تفنگ دوربيندار بسيار گرانقيمت خويش، يكي از معدود پلنگهاي بينظير ايران را كه طول آن به 2 متر و 59 سانتيمتر ميرسيد، شكار كند! حيوان ناهمتايي كه گمان نبرم بتوان براي جبران خسارت وارد بر طبيعت ايران، رقمي را تعيين كرده و از آن شكارگر متموّل دريافت نمود. پيشتر هم اشاره كردم كه متأسفانه خصلت ددمنشي در بين برخي از همنوعان ما به مرزي نگرانكننده رسيده، به نحوي كه با افتخار و پس از سلاخي دهشتناك و باورنكردني ماهيها، در درياي خون ايجاد شده، عكس يادگاري گرفته و به دوربين لبخند ميزنند!
و سرانجام امروز هم ديدهبان شجاع محيط زيست ايران خبر غمانگيز و تصوير شرمآور ديگري از يك شكاركُش ناجوانمرد منتشر كرد تا اين بار مرا وادار كند، نسبت به اين عمل ضد ارزشي و قبيح كه متأسفانه گويا هنوز براي عدهاي از انسانها – چه ايراني يا بيگانه – ارزش محسوب شده و با افتخار نهتنها در كنار لاشهي اين جانداران بيگناه عكس ميگيرند، كه حتا آن را با غرور تمام و به نشانهي شجاعت خويش در وبلاگها و وبسايتهاي مرتبط انتشار ميدهند؛ انزجار خويش را با فرياد رساتر اعلام دارم.
به راستي كه اين منتهاي كجسليقگي بوده و هشداري جدي است به آنها كه هنوز به باژگونه شدن بسياري از ارزشها در زمانهي ما باور ندارند.
رضا شيرازي، هموطن عزيزم، امروز مرا از جنايتي تازه در استان لرستان آگاه كرد ...
مدیر کل محیط زیست لرستان اعلام کرد: یک شکارچی سنگدل با استفاده از اسلحهي شکاری دوربیندار، یک زوج از گونههای نادر پلنگ لرستان را هدف گلوله قرار داد که بر اثر اين شليك مرگبار، پلنگ ماده جا در جا كشته شد؛ امّا هنوز از سرنوشت پلنگ نر که زخمی شده، اطلاعی در دست نیست. وی اظهار داشت: به دنبال دریافت اطلاعات مردمی از حادثه، یک اکیپ از نیروهای این اداره به محل اعزام شدند و با همکاری مأموران پاسگاه محلی، موفق شدند جسد ماده پلنگ شکار شده را که به طرز ماهرانهای در یک انبار جاسازی و پنهان شده بود، کشف کنند. طول این ماده پلنگ 2 متر و 59 سانتیمتر بوده که در نوع خود بی نظیر است. سرپرست محیط زیست لرستان با اعلام این مطلب که با حکم قضایی تلاش برای دستگیری شکارچی متواری آغاز شده است، اظهار داشت: بنابر قانون، این شکارچی به خاطر کشتن یک قلاده پلنگ علاوه بر جریمهي نقدی، به 91 روز تا 3 سال حبس نیز محکوم خواهد شد. گفتني آن كه بر اساس نظر کارشناسان، این نوع پلنگ لرستان از نظر قدرت بدنی و تنومندی در دنیا بسيار كمنظير و بيمانند است. امّا متأسفانه باز هم آزمندي يك همنوع، سبب شد تا تنوع جانوري شكنندهي كشور بيش از پيش آسيب ببيند. همان گونه كه در مورد سنگينترين پرندهي جهان، ميش مرغ، چنين اتفاقي رخ داده و به گفتهي محمدعلي اينانلو كه به تازگي از زيستگاه اين پرندهي انحصاري و نادر در استان همدان مراجعت كرده، تنها 40 ميش مرغ ديگر در ايران به حيات خويش ادامه ميدهند!
ميدانم! كاري نميتوان كرد جز آن كه روز جهاني و هفتهي ملّي محيط زيست را كماكان گرامي بداريم و بس!

نميدانم چند نفر از مخاطبين «مهار بيابانزايي» آنقدر بدشانس بودهاند كه روز پنجشنبهي گذشته، گذرشان به لينكي داغ در تارنماي پربينندهي بالاترين افتاده و از آن طريق به سايتي روسي (احتمالاً) هدايت شدهاند كه در آن بيش از 30 تصوير از مراحل وحشيانهي صيد ماهي در كشتيهاي بزرگ صيادي در معرض ديد كاربران نگونبخت دنياي مجازي قرار گرفته است!
در اينجا – البته – قصد برخوردي فرا آرماني با پديدهي صيد ماهي را ندارم، بلكه حيرت و افسوسم از اين است كه چگونه ما آدمها ميتوانيم تا اين درجه افراط گر، بيملاحظه و سنگدل بوده و در مهار آزمندي جنونآميز خويش ناتوان و عاجز نشان دهيم كه هيچ؛ عكس يادگاري نيز در قتلگاه ماهيها گرفته و چنان به آفرينش درياي خون غره باشيم كه در برابر دوربين، چون فاتحان كليمانجارو لبخند بزنيم؟!
ميخواهم با باوري راسخ بگويم: شكارچيان يا صياداني كه اينگونه فاجعهبار و شنيع به كشتار جانداران ميپردازند، بسيار بسيار بيشتر از آناني مستعد تشديد بيعدالتي و ناامني و رواج خونريزي در جهان هستند تا آن مردماني كه هنوز نجوايشان اين است كه: «سبزهاي را بكنم، خواهم مُرد ... هم آناني كه هنوز باورشان اين است كه نبايد آب را گل كرد، شايد در فرودست كفتري ميخورد آب ...»
مايلم دوباره از شاملو مدد بگيرم، او كه در آخرين مقطع از عمر دراز خويش و پس از خواندن شعري كوتاه از يك دختربچهي كودكستاني به نام «Genevieve Gerst» چنان منقلب ميشود كه ميگويد: «من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است.»
آن دختر آمريكايي در وصف گل ميگويد:
اين گل رنگ است
شكفته تا جهان را بيارايد
قانوني هست كه چيدن آن را منع ميكند
ورنه ديگر جهان سحر انگيز نخواهد بود
و دوباره سپيد و سياه خواهد شد.
شاملو در جاي ديگري نيز به صراحت بر پندارينهي سهراب سپهري عزيز – كه زماني منتقد وي بود - مهر تأييد زده و مينويسد: «آن كه خنده و (گل) ياس را ميشناسد، چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كلهي منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند؟»
با اين وجود، راست آن است كه شوربختانه هر چه در زمان بيشتر پيش ميرويم و در جهان بيشتر مينگريم، بيشتر با جلوههايي نااميدكننده و خودخواهانه از زندگي آدم زمينيها روبرو ميشويم و بيشتر با سهراب همآوا ميشويم كه:
مانده تا برف زمين آب شود ...
صبح ديروز – 19 خردادماه 86 – تصميم گرفتم دست اروند را بگيرم و با هم در آغازين ساعت صبح به ديدار نمايشگاهي رويم كه در محل مجتمع تجاري پارسيان كرج قرار است متخصصان، علاقهمندان و ديگر اقشار مردم شهر را با جلوههايي از طبيعت وطن و تواناييهاي فرزندانش در تعامل با او، آشنا كرده و آشتي دهد؛ نمايشگاهي موسوم به «نخستين نمايشگاه تخصصي محيط زيست» كه به شهادت پوسترهاي تبليغاتياش قرار بوده از 16 خرداد (يك روز پس از پنجم ژوئن – روز جهاني محيط زيست) آغاز به كار كرده و تا 22 خردادماه ادامه يابد. امّا به دليل ناهمانگيهاي پيش آمده تا امروز به تأخير افتاده بود ... و متأسفانه امروز نيز خبري از افتتاحيه نمايشگاه و حضور مسئولين شهري و مديران سازمان محيط زيست نشد كه نشد! در صورتي كه به غرفهداران اعلام شده بود: مراسم رسمي افتتاح نمايشگاه رأس ساعت 9 صبح و با حضور مسئولين مربوطه برگزار خواهد شد! به دفتر نمايشگاه مراجعه كردم و از آنها دليل اين ناهماهنگي و تأخير دوباره را جويا شدم؛ فرمودند: آخه هنوز خيلي از غرفهداران، غرفههاي خود را باز نكردهاند!! اين در حالي بود كه مسئولين برگزاركنندهي نمايشگاه، هيچ وجهي را براي اجارهي غرفه طلب نكرده بودند! با اين وجود، باز هم رغبت چنداني براي حضور در اين نمايشگاه از سوي تشكلهاي غير دولتي فعال در اين حوزه (به جز يكي دو تشكل مانند جمعيت زنان مبارزه با آلودگي هوا) و شركتهاي مهندسين مشاور (به جز سامان آب سرزمين) و نظاير آن ديده نشد.
اين هم سند ديگري كه نشان ميدهد: كسي محيط زيست را جدي نميگيرد؛ نه مسئولين و نه مردم!
مؤخره:
در هنگام مراجعت زودهنگام از نمايشگاه، مانده بودم پاسخ اروند را چه بدهم كه با نگاهي آنچناني و لحني حيرتزده به من گفت: پدر! پس كي ميرسيم به نمايشگاه؟!!
«اگر بار ديگر زمزمهي آبگيری سد سيوند مطرح شده ... حاکی از آن است که دولت با تمام نيرو و به شدت از ديد کارشناسی فاصله میگيرد و به هيچ نظر، نقد، توصيه و هيچ تکليف علمی تن در نمیدهد.»
صاحب سخن فوق ديگر در ميان ما نيست ... نامش پرويز ورجاوند بود و در خبري بسيار كوتاه كه خبرگزاري آفتاب آن را منتشر كرده است، اشاره شده كه صبح امروز، به دليل عارضهي ايست قلبي دار فاني را وداع كرده است.
ياد آن بزرگمرد و باستانشناس وطندوست كه در مورد دلايل نابخردانه بودن آبگيري سد سيوند بسيار تلاش كرده و روشنگري نمود، گرامي باد.
يكي از نادلپذيرترين خصلتهاي زمانهي ما، شايد اين باشد كه كسي حوصلهي «شنيدن» ندارد و اغلب اگر گفتگويي هم – به ظاهر – درميگيرد، بيشتر از اين باب است كه بتوانيم حرف خود را بزنيم و نه آن كه پاسخ گفتار طرف مقابل را پس از شنيدن سخنش بدهيم! كافي است نگاه كنيد به وضعيت نوشتارهاي امروز در اغلب روزنامهها، هفتهنامهها، مجلات و كتب؛ كمتر پيش ميآيد در بين فوج عظيم و پرشمار دستنوشتههاي رنگارنگ روي پيشخوان روزنامهفروشي يا كتابفروشيهاي شهر، پاسخي مستدل و نقدي روشنگر بيابي كه با خواندنش احساس كني، نويسنده واقعاً و عميقاً گفتهها و سخنان فردي را كه اينك به نقد افكار و نظرياتش پرداخته، پيشتر و با دقت و عاري از تعصب خوانده و شنيده است. و شوربختانه اين مسأله، به ويژه در حوزهي دانشهاي فني و پژوهشي هم بسيار مصداق داشته و اغلب، كسي نه حوصلهي خواندن مقالهي علمي و پژوهشي را دارد و نه اگر هم مقالهاي را ورق ميزند، به صرافت قلمي كردن كاغذ و دادن نقدي در تكميل يا اعتراض به ادعاي پيشگفته ميافتد. انگار همه در خلاء و براي مستمعيني به اندازهي منيت فرد سخن ميگويند!
به كلامي شفافتر، نگارنده بر اين باور است كه در زمانهي ما نهتنها، آدمها كمتر و كمتر حوصلهي خواندن دارند، بلكه به طريقي اولاتر، اگر هم افرادي پيدا شوند كه حوصلهي خواندن داشته باشند، شمار آن گروه كه وقت نهاده و در پي رمزگشايي و پاسخدهي و روشنگري از نظرگاههاي ديگران باشند، بسيار بسيار نادر است.
و درست از همين منظر است كه خواندن ديدگاه و پاسخ هموطن ناديدهام، جناب فرشاد كاميار عزيز كه به بهانهي انتشار دستنوشتهي نگارنده در روزنامهي همميهن، آفريده شده است، برايم سخت مغتنم و ارزشمند است. حتا اگر ايشان يكسره آن دستنوشته و مسير ارايه شده در آن را نپسنديده باشند.
ايشان مينويسند: «ديدگاه شما در مورد رودرو قرار دادن شاملو و محيط زيست، فقط به واسطهي اينكه شاملو شعر سپهري را نميپسندد؛ آن هم با دلايل ويژهي خودش، كاملاً ناپخته و شتابزده است.»
و سؤتفاهم دقيقاً از همين جا آغاز ميشود!
برادر عزيز من كجا شاملو را با محيط زيست روردر رو قرار دادهام؟! آيا رودررو قرار دادن شاملو و سهراب سپهري، به معناي رودررو قرار دادن شاملو و محيط زيست است؟! يعني به گمان شما هر كه با سهراب مخالفت كند، لاجرم بايد دشمن طبيعت و محيط زيست هم باشد؟!
اصلاً چرا نميشود منظري را براي نگريستن به جهان برگزيد كه از قاب آن، حرمت هر يك از آفريدگان شعر و ادب پارسي محفوظ نگه داشته شده باشد؟ چه آن فرد، خالق اثري باشد كه ميگويد: «در سياهي جنگل، يك شاخه به سوي نور فرياد ميكشد (احمد شاملو).» و يا فرزانهاي كه ميسرايد: «خوشا به حال درختان كه عاشق نورند و دست منبسط نور، روي شانهي آنهاست (سهراب سپهري).»
در خبرها از قول رييس ادارهي ميراث فرهنگي، گردشگري و صنايع دستي استان يزد آمده بود كه سرو مشهور و ديرينهي ابركوه با 4500 سال قدمت، كهنسالترين موجود زندهي كرهي زمين است!
بنابراين، اينك علاوه بر اينكه ايران صاحب بزرگترين درياچهي جهان (خزر)، گرمترين نقطه در كرهي زمين (گندم بريان در لوت)؛ پهناورترين نمكزار عالم در دشت كوير، بلندترين نبكاها و كلوتهاي دنيا (در شهداد)، تنها كشور ميزبان وزغ كويري، بيشترين و متنوّعترين سطح از رويشگاه طبيعي اُرس، شورترين رود دايمي جهان (در شمال شرق كرمان)، بزرگترين منابع گازي دنيا و بسياري از عناوين ممتاز منطقهاي و قارهاي ديگر، همچون: يگانه زيستگاه مانگرو، گاندو، گورخر و يوز ايراني، بزرگترين و زيباترين جزاير در خليج فارس (قشم و كيش)، بيشترين، متنوعترين و گستردهترين كهنزادبومهاي تاريخي و مذهبي و ملّي، بيشترين شمار گونههاي زندهي اندميك و ... يك «ترين» ديگر هم به مجموعه القاب جذابش افزوده شده و ديرينهترين موجود زندهي گيتي را در خود جاي داده است.
ميماند يك آرزو!
كاش مديران فرهنگي، محيط زيستي و گردشگري كشور كه اينگونه از چيدمان اين القاب و صفتها در كنار هم لذت ميبرند، اعلام ميكردند: پس چرا ايران ما، سرزمين عزيز من و تو، به رغم برخورداري از سياههاي غرورآفرين از ترينهاي عالم، در حوزهي جذب گردشگر و درآمدزايي از اين صنعت پولساز، حتا در بين70 كشور نخست جهان نيز جاي ندارند؟! و چرا هنوز سرزمين مادري ما، در شمار يكي از ناپايدارترين سرزمينهاي جهان از منظر مؤلفههاي محيط زيستي قرار دارد؟ چرا در نرخ فرسايش خاك حايز رتبهي نخست در منطقه و دوّم در جهان هستيم و چرا ...
كاش مديران و برنامهريزان ما، به جاي خوابيدن در باد اين افتخارات خدادادي، با غرور و افتخار از مزيتهاي به فعل درآمده و انسانساختهاي سخن ميراندند كه حاصل تمهيدات مديريتي ايشان بوده است؛ البته اگر نخواهيم بزرگترين كشور سدساز جهان، بيشترين حجم ترافيك شهري، متراكمترين غلظت آلودگي هوا، بيشترين نرخ مرگ و مير ناشي از حوادث طبيعي و انسانساخت و ... را در شمار افتخارات خود بيانگاريم!
چندي پيش، ادارهي آمار ايالات متحدهي آمريكا در گزارشي كه بخشهايي از آن را خبرگزاري ايسنا نيز منتشر كرد، اعلام داشت: «ايران بعد از ژاپن و عربستان، سوّمين مصرفکنندهي بزرگ سيگارهاي آمريکايي در جهان است.» اين اداره ميافزايد: «دستكم نيمي از حدود 100 ميليون دلار کالايي که شرکتهاي آمريکايي در سال 2005 به ايران صادر کردهاند، سيگار بوده است.» گزارش سازمان بهداشت جهاني حاکي از آن است که شرکتهاي دخانيات آمريکايي مانند آر جي رينولدز، همواره به كشور ما، همچون يک بازار پر رونق براي محصولات خود نگاه کرده و محصولات دخاني خويش را از طريق واسطه به ايران صادر کردهاند.»
اين در حالي است كه به گفتهي مت مايرز (كارشناس صنعت دخانيات در واشنگتن): «مصرف سيگار در آمريکا و بيشتر کشورهاي توسعهيافته سير نزولي را طي ميکند و شرکتهاي دخانياتي مجبورند محصولات خود را در کشورهاي ديگر بفروشند. از اين رو، ايران براي آيندهي شرکتهاي توليدکنندهي سيگار بسيار مهم است.»
اين را گفتم تا يادمان باشد: براي زيرسلطه قراردادن و متأثر كردن يك ملّت و كشور، راههاي فراواني وجود دارد كه تنها يكي از آنها جنگ و اشغال سرزمين است؛ راهي كه به دليل پرهزينه و غيراقتصادي بودن، اغلب به عنوان آخرين گزينه مطرح ميشود. دولت و ملّتي كه – به حق - ادعاي استقلال و خودكفايي دارد، بايد نشان دهد كه در گام نخست از ارادهي لازم و بالندگي و آگاهي كافي براي پرهيز از استعمال دخانيات و ديگر مواد مخدر برخوردار بوده و دستكم روند مصرف آن را با شيبي كاهنده مواجه ساخته است؛ نه اينكه ميزان مصرف سيگار را به 50 ميليارد نخ در سال افزايش دهد.
باور كنيد، اين شايد بزرگترين دستاورد دولت جمهوري اسلامي ايران و خوشترين خبر سال باشد، اگر بتواند در آستانهي دههي فجر سال پيش رو اعلام كند: مصرف سيگار در كشور را 10 ميليارد نخ در سال كاهش دادهايم.
شامگاهان ديروز، نخستين بخش از مجموعهي مستند «زخم تبر» از شبكهي دوّم سيما پخش شد. مجموعهاي كه مطابق شنيدهها حدود يكسال براي ساخت آن وقت صرف شده و قرار بود به مناسبت روز جهاني محيط زيست، از دردها و آلامي سخن گويد كه طبيعت وطن را متأثر كرده و جراحتي ژرف و فرساينده بر پيكر رنجور سرزمين مادري نهاده است. امّا متأسفانه آنچه كه پخش شد، چيزي نبود كه با توجه به پيشينهي سازندگان چنين مجموعهاي، انتظارش ميرفت.
در حقيقت، زخم تبر – دستكم – در نخستين قسمت 30 دقيقهاي آن – بيشتر به موضوع انشاي يك جوان دبيرستاني ميخورد كه تلاش كرده بود در پس زمينهي واژگان اغلب احساسي كه پشت سر هم نهاده، تصاويري از جنگلهاي هيركاني و كلامي از آدمهاي متخصص و غير متخصص چاشنياش كند؛ امّا راست آن است كه اين مجموعهي مستند، نه تنها فاقد جذابيتهاي لازم ديداري و هنري براي مخاطب عام بود، بلكه گمان نبرم هيچ صاحبنظر متخصصي را هم در اين حوزه راضي كرده باشد. نگارنده هم بسيار شانس آورد – يا شايد بدشانسي!- كه در آن زمان كسي در منزل حضور نداشت و او توانست كانال تلويزيون را به مدّت 30 دقيقه بر روي شبكهي دوّم سيما ثابت نگه دارد! حتا اين برنامه همپاي گزارشهاي سفرنامهاي جناب اينانلو و گروه تلويزيونياش در برنامهي صبحگاهي «مردم ايران سلام» هم نبود؛ برنامههايي كه به مراتب از وقت كمتري براي آماده شدن برخوردار هستند.
اصولاً اين حسرت همواره براي نگارنده باقيمانده است كه چرا سينماي ايران كه از فرزانگان مؤلفي چون پرویز كيمياوي، محسن مخملباف، ابراهيم حاتميكيا، داريوش مهرجويي، بهرام بيضايي، كمال تبريزي، سهراب شهيد ثالت، امير نادري، رخشان بنياعتماد، عباس كيارستمي، جعفر پناهي، خسرو سينايي، اكبر عالمي، هوشنگ گلمكاني، خسرو دهقان، مجيد مجيدي، بهمن فرمانآرا و ... برخوردار است؛ چرا هنوز نتوانسته اثري ماندگار در حوزهي محيط زيست، چه داستاني يا مستند بيافريند؟! سينمايي كه برخي از آثار آفريده شدهاش در شمار شاهكارهاي هنر هفتم نه فقط در ايران كه در جهان بوده و هست و حتا توانسته مخاطباني بسيار زياد و قابل توجه از عامهي مردم را جذب كرده و به تفكر وادارد، چرا در توليد يك مستند ماندگار زيستمحيطي تا اين حد عاجز نشان داده است؟!
راستي! چرا سازمان حفاظت محيط زيست يا وزارت جهاد كشاورزي و يا وزارت ارشاد و بنياد فارابي تاكنون حاضر نشدهاند بخشي از بودجهي قابل توجه خويش را در بخش روابط عمومي و معاونت ترويج و مشاركتهاي مردمي و نظاير آن، در اين حوزه مصروف داشته و با جذب بزرگترين نامهاي سينمايي كشور، اثري ماندگار و مؤثر بيافرينند كه هم مخاطبان را بر صفحهي سينما و تلويزيون نگه دارد، هم آنها را به تفكر واداشته و هم عشق بينندگان خويش را به مواهب طبيعي ايرانزمين دوچندان سازد؟
حرف بسيار است ... امّا فعلاً فقط ترجيح ميدهم بگويم: متأسفم ... تا بعد ...
ديروز وقتي چند ايميل و پيام دريافت كردم كه جملگي از فيلتر شدن سايت تازه متولد شدهي «مهار بيابانزايي» ابراز حيرت، گلهمندي و تأسف ميكردند، متوجه شدم كه گويا كلمهي – desert - هم در سياههي واژگان ممنوعه در نظام فيلترينگ وزارت مربوطه قرار گرفته است. بخصوص كه ديدم سايت مشهور و كاملاً آكادميك دانشگاه آريزونا – http://desert.com – هم مشمول همين عنايت ويژه قرار گرفته است. البته گويا هنوز همهي شركتهاي سرويسدهندهي اينترنت مشمول اعمال چنين فيلتري نيستند، امّا دست كم يك شركت در كرج – kahroba.net - و چندين شركت در اصفهان و تهران چنين محدوديتي را اعمال كردهاند.
به هر حال اميدوارم مجريان محترم اين طرح هر چه زودتر فكري براي اين بيساماني پديدآمده كنند. به ويژه آن كه خوشبختانه در تارنماي مفيد وبنا ديدم كه دوستان مسئول، به صرافت اعلام شماره تلفني افتادهاند براي پاسخگويي به مشكلات احتمالي پيشآمده؛ كه جاي تقدير و تشكر ويژه دارد.
مؤخره:
ظريفي ميگفت: ممكن است دليل فيلتر شدن واژه «بيابان» از مفهوم آن ريشه گرفته باشد كه به هر حال نشاندهندهي نوعي برهنگي و عرياني است! حال چه فرق ميكند كه منظور از اين برهنگي، فقدان پوشش گياهي بر روي سطح خاك باشد يا امساك گروهي از آدمبزرگها در بهرهمندي از پوشاكي مناسب براي پوشش بدن!!

در هفتهي محيط زيست قرار داريم؛ محيط زيستي كه بي گمان يكي از بحرانهاي فراروي آن، «زباله» است! زبالههايي كه پيوسته و شتابان بر حجم و وزن آنها افزوده شده و تنوعي حيرتانگيز يافتهاند. اينك امّا هنرمنداني از سرزمين ماتادورها، ابتكاري ديگر به خرج داده و كاربردي گرانقيمت! براي زبالهها يافتهاند و حتا آنها را به عنوان اثري هنري به فروش ميرسانند.
فارغ از همهي اين نازكانديشيها، شايد بتوان از منظري ديگر هم به اين ابتكار تأملبرانگيز نگاه كرد: اين كه بعضي از ما آدمها چرا بايد به شكلي رفتار كنيم كه منافع حضورمان بر كرهي خاك به مراتب كمبهاتر و بيمقدارتر از آن آدمكهاي آشغالي باشد؟!
همان گونه كه پيشتر در چند نوبت اشاره كردم، امسال به دليل برخورداري دشت سيستان از حجم قابل توجهي از ريزشهاي آسماني و نيز ورود ميزان چشمگيري از آب رودخانهي هيرمند، مردم محروم ديار زابلستان، زادگاه رستم دستان، سالي رؤيايي را تجربه كرده و تقريباً تمامي جلوههاي حيات به زيباترين شكل ممكن به هامونها بازگشته است. حتا نيزارهايي كه سالها خشك و نابود شده فرض ميشد، مجدداً شروع به احياء و رويش دوباره كردهاند و لغزش و رقص ماهيها در آب شيرين صابوري كاملاً آشكار است.

به همين مناسبت، همانگونه كه ميبينيد، مسعود شيخ ويسي، عكاس هنرمند ايراني، تصوير زيبايي از اين زندهشدن دوباره را به ثبت رسانده و خبرگزاري فارس آن را منتشر ساخته است. همچنين، دوست و همكار عزيزم در زابل، عليرضا راشكي عزيز هم تصاوير بيشتري را از پاسخ دوبارهي گياهان سيستاني به سلام خورشيد و آب هيرمند در تارنمايش آمادهي ديدن كرده است.
اميد كه مديريت آب سيستان قدر اين موهبت را دانسته و به گونهاي برنامهريزي كند كه تمامي زيستمندان آن ديار از مواهبش تا چند سال آينده بهرهمند شوند.
نگاه به كشاورزي در ايران – چه خوب يا بد – نگاهي است با قدمت تاريخي بسيار ديرينه و متأثر از حمايتهاي حاكميت در اغلب دورانها و دولتهاي موجود در طول دستكم سه هزار سال گذشته.
با وجود چنين اندوختهي عظيمي، كمينهي انتظار آن است كه اينك ايرانيان، بر بنياد داشتههاي تجربي و معرفت فني افزون بر 30 قرن زراعت، باغباني و دامداري، از جايگاهي ممتاز در اين حوزه برخوردار باشند. امّا شوربختانه شواهد پرشمار فراواني وجود دارد كه نهتنها مهر تأييدي بر انتظار پيشگفته نميزند، بلكه نشان ميدهد: آنچه هماكنون به نام كشاورزي در اين بوم و بر رواج دارد، فرسنگها با چيزي كه بايد، فاصله گرفته است. به عنوان مثال هنوز حدود 70 درصد از آبي را كه با صرف مخارج سنگين به بخش كشاورزي اختصاص ميدهيم، عملاً در فرآيند توليد نميتوانيم دخيل ساخته و به دسترس گياه برسانيم؛ هنوز حدود يك سوّم از محصولي كه با مرارت فراوان و به شيوهاي كاملاً غير اقتصادي و ناپايدار تهيه ميكنيم، پيش از رسيدن به دست مصرفكنندهي واقعي هدر رفته و از بين ميرود؛ هنوز بحران استفادهي مفرط و بدون ضابطه از كودهاي شيميايي، سموم دفع آفات، زهكشي، عدم رعايت الگوي صحيح كشت، عدم كاربرد ماشينآلات مكانيزه و اُفت حاصلخيزي خاك، به همراه غالب بودن شيوهي منسوخ دامداري سنتي و نژادهاي ناكارآمد، به طرز معنيداري از توان توليد سرزمين كاسته و ميكاهد؛ هنوز پاكتراشي رويشگاههاي جنگلي، بيابانزايي، اُفت كمّي و كيفي آبهاي رو و زيرزميني و فرسايش و افزايش آبي و بادي دست بالا را دارد؛ معضلات و چالشهايي كه آشكارا نشان ميدهد اگر به راستي دولت جمهوري اسلامي ايران، نخستين هدف راهبردي خويش را رونق كشاورزي و نيل به خودكفايي در اين حوزه اعلام داشته، بايد در مسير ارتقاء زيرساختهاي ضروري توسعهي پايدار كشاورزي – كه همانا افزايش سرمايهگذاري در بخش پژوهشي اين حوزه است - گامهايي بلند و پرشتاب برميداشت.
امّا واقعاً چرا چنين اتفاقي رخ نداده است و ما عملاً با تخصيص اعتباراتي درخور به بخش پژوهشي مرتبط، در مسير افزايش غناي دانش خويش در حوزهي زراعت، باغباني، آبياري، شيلات، دامداري و منابع طبيعي حركت نكردهايم كه هيچ، در بسياري از حوزهها روندي به شدّت پسرونده را شاهد بوده و هستيم؟
چندي پيش، جعفر خلقاني، عاليترين مقام پژوهشي وزارت جهاد كشاورزي به صراحت هشدار داده بود: « اگر يك درصد توليدات ناخالص كشور به تحقيقات اختصاص داده نشود، آنچه حاصل ميشود اتلاف منابع مالي خواهد بود.» اين در حالي است كه آنچه در بودجهي سال 1385 براي تحقيقات درنظر گرفته شد، تنها 64 صدم درصد بود و متأسفانه اين سهم در سال جاري باز هم كاهش يافته و در خوشبينانهترين حالت ممكن، به كمتر از پنج دهم درصد رسيده است؛ در حالي كه مطابق پيشبيني برنامهي چهارم، بايد اين رقم به 31/1 درصد توليد ناخالص ملّي افزايش مييافت. وضعيت به گونهاي است كه براي نخستين بار صحبت از كوپني شدن مجوز تحقيقات و اجراي طرحهاي پژوهشي به ميان ميآيد و به باور بسياري از نخبگان اين حوزه، وضعيت حاضر چيزي با فاجعهي واقعي فاصله ندارد! در عظمت بحران، به ويژه در بخش كشاورزي كافي است بدانيم در سال 1385 تنها 60 ميليون تومان به امر تحقيقات علوم دامي اختصاص يافت؛ در حالي كه در سال 1383 اين مقدار به حدود يك ميليارد تومان ميرسيد. اين در حالي است كه ارزش افزودهي زيربخش دام، حدود يك سوّم بخش كشاورزي را شامل ميشود!
يادمان باشد: خودكفايي بدون اتكا به دانايي امكان ندارد. و ما با فشردن بيشتر گريبان تحقيقات، به هيچوجه نبايد ادعا كنيم و دلخوش داريم كه در مسير افزايش دانايي حركت ميكنيم. راستي! چرا در دو سال گذشته ما نه تنها در محصولي خودكفا نشديم، بلكه در برخي محصولات هم كه خودكفا بوديم (نظير سيب زميني، گوجه فرنگي و انواع حبوبات)، به واردكنندهاي بزرگ بدل گشتيم؟ چرا كسي دليل اين پسرفت آشكار را جويا نميشود؟
و درست اينجاست كه آدم دلش ميسوزد ... دلش ميسوزد كه بايد به قيمت خشكاندن ارزشمندترين بومسازگانهاي آبي كشور در بختگان، اروميه، پريشان و ... و به زير آب فرستادن كهنزادبومهايي يگانه و ناهمتا و نابودي بخشي از ديرينهترين درختان مناطق خشك و نيمهخشك كشور در فارس، آبي را جمعآوردي كرده و در دسترس بخشي قرار داد كه به گفتهي صريح مسئولين عاليرتبهاش در سازمان تحقيقات آموزش كشاورزي و نهادهاي پژوهشي وابسته به آن: با تخصيص چنين اعتبارات اندكي نبايد به پايداري كشاورزي و خودكفايي در آن اميدوار بود!
به سخني سادهتر، سد سيوند شايد بتواند بخشي از تاريخ طبيعي و ملّي ما را از ميان بردارد، امّا مسلماً نخواهد توانست معيشتي پايدار براي كشاورزان محروم و مظلوم آن ديار فراهم سازد.